|
سه شنبه 84 شهریور 22 :: 4:27 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
با من بگو از عشق ای آخرین معشوق که برای رسوایی دنبال بهونه م با بوسه ای آروم خوابم رو دزدیدی تو شدی تعبیر رویای شبونه م من تو نگاه تو دنیامو می بینم فردای شیرینم نازنین من چشمای تو افسانه نیست که تموم خواب و خیالم بود تقدیر من عشق تو شد که همیشه فکر محالم بود شبهای تنهایی همرنگ گیسوته آغوشت و وا کن بانوی مهتابی دلواپسیهامو با خنده ای کم کن که تویی پایان تردید و بیتابی من تو نگاه تو دنیامو می بینم فردای شیرینم نازنین من چشمای تو افسانه نیست که تموم خواب و خیالم بود تقدیر من عشق تو شد که همیشه فکر محالم بود موضوع مطلب : |