سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 115
بازدید دیروز: 122
کل بازدیدها: 879887






 
دوشنبه 91 خرداد 15 :: 4:46 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

13 سالگی

اوج شیطنت (در حد مرگ گ گ)

پرروووووو

باهوش

دعواگیرررررر  (جنگ جنگ تا پیروزی)

دوستای جدید .. زندگی جدید ... مدرسه جدید

 

 

14 سالگی

همیشه این ساعت

بیدار

یا داشتم تست میزدم

یا شعر میخوندم

یا شعر مینوشتم

یا داستان مینوشتم

یا ...

یادش بخیر خانم بی لابری  ... 

.. بهترین دبیرم بود

تنها کسی که تشویقم میکرد بنویسم

مخصوصا به شعر ...

 

15 سالگی ...

هر شب ساعت 1 کنار پنجره

شعرهای شهیار قنبری !!!

یه دختر آروم

ساکت

ناامید!!!

 

16 سالگی

یه دنیا جسارت

یه دنیااااا انرژی

بی تجربه

شاد

درسخون !!!

گستاخ ...

شیطون ... (یه بار کاری کردیم که دبیر آموزشگاه بغل مدرسه رو که پسر بود، توبیخ کردن)

طفلکی جالب بودخیلی خنده‌دار (ولی حقش یود)

 

18 سالگی

تست تست کنکور

شیطوووووون ولی عاقل پوزخندمؤدب (آدم همیشه باید اعتماد به نفس داشته باشه و از خودش تعریف کنه)

مبصر (به قول دبیرستانیا نماینده) پوزخند

 


19 سالگی

اوج انرژی

اوج خوشحالی

اوج زندگی

اوج توجه

بیخیال  شاد   سرخوش

قشنگترین قسمتش این بود که خودم بودم

همون مهسای واقعی

همونی که همیشه میخوام باشم

ولی بقیه نمیییییییییزارن عصبانی شدم!

 

 

20 سالگی

آروم  

با یه عالمه « آرزوی نقش بر آب»

پا گذاشتن تو محیطی که همیشه بدم میوووووووومد

بین یه مشت بچه پولدار سوسول که ...

 

21 سالگی ....

!!! گنددددددددد !!!

(توضیحات کافی بود؟ ) پوزخند

 

22 سالگی ...

خوبم ... خوشحالم

نفس میکشم 

و دیگه

هیچی واسم مهم نیست

میخوام با چشم بسته زندگی کنم

میخوام تنهاااااااا باشم م م م م

 




موضوع مطلب :