سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 53
بازدید دیروز: 77
کل بازدیدها: 881009






 
چهارشنبه 92 مرداد 30 :: 10:36 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

امروز دانشگاه تموم شد !!!

امروز پروژه م و ارائه دادم با کلی و استرس و .. همه چی تموم !

کلی خاطره رو قراره پشت سر بزارم ...

خودمو میشناسم

من آدم اینکار نیستم ! آدم پشت سر گذاشتن این خاطره ها نیستم ...

میدونم که بعد از این با هر بار یادآوری دانشگاه ... با هر بار دیدن یه دانشجو ... با هر بار دیدن کتابامو جزوه هام .. یه بغض گلومو فشار میده

ولی زمان و که نمیشه نگه داشت ... مثل 4 سال پیش که از دانشگاه گیلان انصراف دادم و با هر بار یاد خاطراتش دلتنگ می شم


یاد روزای خوب دانشگاه ... یاد کلاس فیزیک 1 استاد جلایر دعوا که ارسلان باعث میشد کل کلاسو بخندیم بخیر

یاد کلاس دفاع مقدس با استاد رهبر بخیر ... به تنها چیزی که اصلا شبیه نبود کلاس بود !!!!! بچه ها انقد با استاد شوخی میکردن که بنده خدا درس دادنش یادش میرفت

یاد کلاس الکترونیک 1 با استاد یوسفی بخیر ... که استاد بعد از هر جمله ش پاشو رو زمین میکوبید و میگفت : آهان ن ن ن ؟؟؟ اوکی ی ی ی ؟؟؟ جالب بود

یاد کارگاه برق استاد انصاری بخیر که یه بار منو و مرجانه توش 3 تا فاز و اشتباهی به هم وصل کردیم و وقتی برق و وصل کردیم تابلو صداهای عجیب غریب میخورد و استاد بنده خدا جرئت نمیکرد به تابلو نزدیک شه

یاد کلاس معماری کامپیوتر با استاد ضیابری بخیر .... بهترین کلاس بود تو این 4 سال ... تو هیچ مقطعی از زندگیم به اندازه اون کلاس نخندیده بودم  خیلی خنده‌دار... و تنها چیزی که یاد نگرفتم معماری بود

یاد کلاس کارآفرینی استاد ترابیان بخیر که از بس جالب بود کلی شلوغ میشد... یادمه یه دفعه وسط کلاس برگشتم پشتمو نگاه کردم دیدم ته کلاس چند نفر سرپا واستادن دارن نت برداری میکنن مدرک داشتن

یاد کلاس مخابرات با استاد حمیدی بخیر که منو از کلاس یه دفعه انداخت بیرون ... من و حمزه اون ترم خودمون و بخاطر پروژه ش کشتیم رسما ً

یاد آزمایشگاه معماری استاد کهنی بخیر ... جو کلاس + استاد عالی و صمیمی بود ...

یاد آزمایشگاه الکترونیک 3 استاد ناصح بخیر ... اگه یه کلمه از بستن مدارای الکترونیک یاد گرفته باشم تو اون کلاس بود ...

و آخرشم ... امروز ... که پروژه م و با استاد انوری فرد ارائه دادم ... و برعکس تصورم همه چی خیلی خوب پیش رفت

و در آخر ...

حیفه یاد آقای امینی و نکنیم ... یاد اونروزی که باهاش دعوا گرفتمو سرش داد زدم جالب بود بنده خدا بهم گفت: خانوم شما الان عصبانی هستین ... برین هروقت آروم شدین بیاین ...

اینا همش خاطره های خوب دانشگاه بود... خاطره های بد ... دعواها ... قهرها ... نامردی ها ... خیانتها ... همه ش بود

اما این قشنگترین خاطره ها رو اینجا نوشتم تا ثبت بشه و بقیه فراموش ... ! دلم شکست






موضوع مطلب :