|
یکشنبه 94 شهریور 8 :: 1:47 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
خدایا ... خداونداااا این روزهاتو از ما نگیر.... ولی خدا .... یکمم رو جنبه ی ما حساب کن دیگه بخدا این دله ... یه بار سکته میکنم میمیرمااااااا آخه آتیش سوزی .... 2 باررر ..... تو یه ماه ؟؟؟؟؟؟ یعنی من امروز حق نداشتم سکته بزنم آیا؟؟؟؟؟ وقتی چراغ بالا سرم تو باشگاه (یادگار امام) آتیش گرفت؟؟؟؟؟؟ بعد چرا من دویدم وسایلمو برداشتم گرفتم تو بغلم بچه ها خندیدن؟؟؟؟؟ خب ترسیدم دیگه .... خب این یکی هم بخاطر برق بود دیگه ... خب من چیکار کنم آتیش نشونی اومد دستام میلرزید؟؟ ترس داشت خداااااااااااااا... ترس س س س س داشت ولی چقد خندیدم دیدم یه سری با شلوارک و مانتو دارن میدوان بیرون یعنی تصور کنین اگه واقعا اون آتیش شعله میگرفت و به بقیه سیما میگرفت یه ملت زن با تاپ و شلوارک باس میدوایدن بیرون پیش آتیش نشوناااا :))))) خب چیزی البته نشدااا .... تا جایی که من موندم فقط یه چراغ آتیش گرفت ... بعد همونطوری 3-4 دقیقه سوخت واسه خودش اون بالاااااااااااا همه هم فقط داشتن نگا میکردن ... بعدم آتیش نشونی اومد همه دویدن بیرون .... ولی فکر کنم خودش خاموش شد !!
خدا جون من حالا حالاها کلی آرزو دارم ... فرصت میخوامااااااااا.... من و از این دنیا نگیر ملتی دق میکنن
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
در شب رسوای بی ساحل
وای بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هایی را که پروردم به دشواری روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان ، شاد دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد موضوع مطلب : آتش سوزی, مهدی اخوان ثالث, فریاد |