سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 122
کل بازدیدها: 879773






 
شنبه 97 مهر 7 :: 6:0 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

شاید بدبینم

شاید خواهرش بود

یا یه نفر دیگه 

مادرش ، پدرش، پسرخاله ش ...

شاید هر کسی بود جز اون ...

شاید «صبحت بخیر» از طرف کس دیگه ای بود. 

شایدم اون کسی که میگفت «صبح بخیر» با «صبحت بخیر» فرق داره، «صبحت بخیر» رو به خیلیا میگه!

شاید همونی که براش اون شکلک ها رو می فرستاد، همونی باشه که فکر میکردم.

شاید مثل قبل همدم تنهایی خیلی هاست!

و صبح و شبش، پره از «صبحت بخیرها» و «شبت بخیرها» !

شاید من مثل گذشته، همون جذابیت «جواب ندادن» رو براش دارم!


انتخاب غلطی بود

اصلا انتخاب نبود. 

سرنوشت و قسمت پیچیده و اشتباهی بود که ناخودآگاه پیش رفت و اتفاق افتاد. 

و من نمیتونم جلوش رو بگیرم...

هر روز بیشتر از قبل پیش میره و کاری از دستم برنمیاد...!


من الان باید آزاد و رها باشم. 

پس میرم خونه. 

میرم و برنامه ی زندگی فرداهامو دوباره میچینم . 


شنبه 

6 بعد از ظهر 

97.7.7

پارک شهر رشت


 




موضوع مطلب :