سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 97
بازدید دیروز: 122
کل بازدیدها: 879869






 
چهارشنبه 99 اردیبهشت 24 :: 3:25 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

یه دوستی داشتم تو دوران دانشگاه کارشناسی

که روز اول دانشگاه دوست شدیم  و اسمش ستاره بود

تا 3 سال بعد تموم شدن دانشگاه هم دوست موندیم و بعدشم تموم شد

اسمشم زیاد تو این وبلاگ بردم ولی الان چند ساله خبری از هم نمیگیریم


چند شب پیش نمیدونم چی شد بعد این همه مدت خوابش و دیدم

خیلی کم یادمه و فقط چند صحنه از اون که داشت راه میرفت و یه مانتوی قهوه ای پوشیده بود رو یادم میاد

داشت راه میرفت و یهو واستاد برگشت و شروع کرد حرف زدن و از خواب بیدار شدم یهو


زیاد پیش میاد اتفاقی بدون اینکه به کسی فکر کنم تو خوابم ببینمش

ولی عجیب این بود برام که فردای اون روز مرجانه رو دیدم و گفت مهسا میدونی، خواب ستاره و دیدم !!!!!

خواب خوبی نبود. با ناراحتی بیدار شدم ولی یادم نیست که چی بود.


ترسیدم که دو نفری تو شب خوابش و دیدیم

ولی خب

دیگه دوست نیستیم که مثل قبل روزی 6 بار زنگ بزنم خونه شون بگم: دیگه چه خبر؟

و همیشه هم یه عالمه حرف داشته باشیم و وقت کم بیاریم. 


فقط امیدوارم اتفاق بدی نیفتاده باشه.




موضوع مطلب :