|
چهارشنبه 99 اردیبهشت 24 :: 3:25 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
یه دوستی داشتم تو دوران دانشگاه کارشناسی که روز اول دانشگاه دوست شدیم و اسمش ستاره بود تا 3 سال بعد تموم شدن دانشگاه هم دوست موندیم و بعدشم تموم شد اسمشم زیاد تو این وبلاگ بردم ولی الان چند ساله خبری از هم نمیگیریم چند شب پیش نمیدونم چی شد بعد این همه مدت خوابش و دیدم خیلی کم یادمه و فقط چند صحنه از اون که داشت راه میرفت و یه مانتوی قهوه ای پوشیده بود رو یادم میاد داشت راه میرفت و یهو واستاد برگشت و شروع کرد حرف زدن و از خواب بیدار شدم یهو زیاد پیش میاد اتفاقی بدون اینکه به کسی فکر کنم تو خوابم ببینمش ولی عجیب این بود برام که فردای اون روز مرجانه رو دیدم و گفت مهسا میدونی، خواب ستاره و دیدم !!!!! خواب خوبی نبود. با ناراحتی بیدار شدم ولی یادم نیست که چی بود. ترسیدم که دو نفری تو شب خوابش و دیدیم ولی خب دیگه دوست نیستیم که مثل قبل روزی 6 بار زنگ بزنم خونه شون بگم: دیگه چه خبر؟ و همیشه هم یه عالمه حرف داشته باشیم و وقت کم بیاریم. فقط امیدوارم اتفاق بدی نیفتاده باشه. موضوع مطلب : |