سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 111
بازدید دیروز: 65
کل بازدیدها: 881389






 
چهارشنبه 88 اسفند 26 :: 12:13 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

 

دکتر باهوش

 زنی با سر و صورت کبود و زخمی  سراغ دکتر روانشناس میره ...

دکتر می پرسه : چه اتفاقی افتاده؟

خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم عصبانی و ناراحت میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه و عصبانیتش رو سر من خالی می کنه !!!
 
دکتر گفت: خب دوای دردت پیش منه : هر وقت شوهرت عصبانی و ناراحت اومد خونه، یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن. و این کار رو ادامه بده.

دو هفته بعد،اون خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت !!!

خانم گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود. هر بار شوهرم عصبانی و ناراحت اومد خونه، من شروع کردم به قرقره کردن چای و شوهرم دیگه به من کاری نداشت!!!

 

دکتر گفت: میبینی؟! اگه جلوی زبونت رو بگیری خیلی چیزا خود به خود حل میشن !!!  

www.marshalmodern.com




موضوع مطلب : داستان کوتاه
سه شنبه 88 اسفند 25 :: 1:47 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

راه های دوست پسر آزاری!!!



تا یه شوخی کوچیک با شما کرد سریعا جبهه بگیرین و باهاش دعوا کنین. با کلماتی از
قبیل:مگه تو خودت خواهر مادر نداری؟...یا یه همچین چیزایی .ولی دو تا سه دقیقه بعد خودتون یه جک فجیع یا افتضاح تعریف کنید و بعدش بشینید و قیافه بنده خدا رو تماشا کنید

آرایش شدید بزنید و از این شلوارای خیلی برمودا و از این پیرهن آستین کوتاها
بپوشید و برید جلوی بنده خدا رژه برید و وقتی به شما نزدیک شد و به دو سه متری شما رسید ، سرش داد بزنید و بعدش بشینید و زجر کشیدنش رو تماشا کنید

عکسهای دو نفره ای رو که با پسر نوه عمه ی خاله ی پدربزرگ پسر دختر خالتون و یا
امثالهم گرفتید بهش نشون بدید ولی بهش اجازه ندید حتی یه دونه عکس باهاتون بگیره



موقع تولدش جلوی دوستاش فقط بهش یه شاخه گل هدیه بدید و حالشو حسابی بگیرید و
(احتمالا بسته به قدرت و توانایی قلبی و شرایط جوی) بشینید و سکته شو تماشا کنید و لذت ببرید



همین که تو ماشین بغل دستش نشستین شروع کنین به عطسه کردن و از بوی ادکلن چند صد
هزار تومنیش که با زجرکش کردن پدر و مادرش خریده ایراد بگیرید و بهش بگید که به این بو حساسید.



وقتی داره باهاتون حرف می زنه همین که به جای حساس حرفاش رسید بی مقدمه موبایلشو
بردارید و به یکی از دوستاتون زنگ بزنید و چهار ساعت و چهل و هشت دقیقه با دوستتون حرف بزنید و اون بدبختو تو کف حرف زدن و تو فکر قبض موبایل بذارید.

 

 

Iranalive




موضوع مطلب :
شنبه 88 اسفند 15 :: 1:19 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

اگر امروز خواستی و نتوانستی که معذوری ...

ولی اگر توانستی و نخواستی، منتظر روزی باش که بخواهی و نتوانی!




موضوع مطلب : جملات زیبا
شنبه 88 اسفند 15 :: 1:14 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

 

 این بار مطلبی درباره آفایون و خانوم ها چه کار می کنند براتون ارسال کردم که لذت ببرید

 

* تمامی آقایون شدیداً گرفتار کار و بیزنس خودشون هستند


* در حالـی که شدیداً گرفتار کار و بیزنس خودشون هستند، ولی در هر صورت وقت واسه خانوم ها دارند.

* در حالـی که در هر صورت وقت واسه خانوم ها دارند، ولی اون ها رو به حساب نمی آرن.

* در حالی که اون هارو به حساب نمی آرن، ولی همیشه یکی تو دست و بالشون هست.

* در حالی که همیشه یکی تو دست و با لشون هست،ولی بازم شانسشون رو روی تور کردن بقیه خانوم ها امتحان می کنن.

* در حالی که شانس شونو روی بقیه خانوم ها امتحان می کنن،ولی دستپاچه می شن وقتی زنی ترکشون می کنه.

* در حالی که دستپاچه می شن وقتی زنی ترکشون می کنه، ولی بازم درس عبرت نمی گیرن وهنوز هم می خوان شانس شون رو روی بقیه خانوم ها امتحان کنند.(نمی دونن شانس فقط یک بار در خونهً آدمو میزنه)

و اما خانوما

* برای بیشتر خانوم ها مهم ترین مسئله ،امنیت مالی است.

* با این که امنیت مالی برایشان بسیار مهم است،ولی باز هم بیرون می رن و لباس های گرون قیمت می خرن.

* با این که همیشه لباس های گرون قیمت می خرن،ولی مدام میگن که چیزی ندارن بپوشن.

* با این که می گن چیزی ندارن بپوشن، ولی همیشه هم قشنگ و شیک لباس می پوشن.

* با این که همیشه قشنگ و شیک لباس می پوشن،ولی می گن لباس هام دیگه کهنه و درب و داغونه.

* با این که میگن که لباس هاشون کهنه و درب و داغونه،ولی انتظار دارن که شما همیشه از تیپ شون تعریف کنید.

*
با این که همیشه انتظار دارن ازتیپ شون تعریف کنید، ولی وقتی هم شما این کار رو می کنین...حرف هاتونو باور نمی کنن.(می فهمن که داری مخ شونو می زنی)
 

حالا کار کدومشون بدترههههههههههه؟

www.marshalclub.com




موضوع مطلب :
شنبه 88 بهمن 24 :: 1:32 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

 

دو داستان کوتاه از گروه مارشال مدرن

اولین شانس

 

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.

کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم. اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری، من دخترم را به تو خواهم داد.مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگ ترین بود ، باز شد . باور کردنی نبود. بزرگ ترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید، تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچک تر بود، باز شد. گاوی کوچک تر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم ،چون گاو بعدی کوچک تر است و این ارزش جنگیدن ندارد.سومین در طویله هم باز شد و همان طور که فکر می کرد ضعیف ترین و کوچک ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد

اما………گاو دم نداشت!!!!

زندگی پر از ارزش های دست یافتنی است، اما اگر به آن ها اجازه رد شدن بدهیم ، ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.

 

 

نامه پیرزن

یک روز کارمند پستی که به نامه‌هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می‌کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه‌ای به خدا ! 
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود: 
خدای عزیزم بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می‌گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. 
این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می‌کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده‌ام، اما بدون آن پول چیزی نمی‌توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن ... 

کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان نودوشش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند ... 
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامه‌ای به خدا ! 
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود : 
خدای عزیزم، چگونه می‌توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم.. با لطف تو توانستم شامی ‌عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی ... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته‌اند

 

سید محمد طباطبایی-معاونت گروه مارشال مدرن




موضوع مطلب :
یکشنبه 88 شهریور 8 :: 11:57 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

قوانینی که نیوتن از قلم انداخت...

 

 

قانون صف:

 

اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد.

 

 

 

قانون تلفن:

 

اگر شما شماره‌ای را اشتباه گرفتید، آن شماره هیچگاه اشغال نخواهد بود.

 

 

 

 

قانون تعمیر:

بعد از این که دست‌تان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد.

 

-

 

 

قانون کارگاه:

 

اگر چیزی از دست‌تان افتاد، قطعاً به پرت‌ترین گوشه ممکن خواهد خزید.

 

-

 

 

قانون معذوریت:

 

اگر بهانه‌تان پیش رئیس برای دیر آمدن پنچر شدن ماشین‌تان باشد، روز بعد واقعاً به خاطر پنچر شدن ماشین‌تان، دیرتان خواهد شد.

 

 

 

 

قانون حمام:

 

وقتی که خوب زیر دوش خیس خوردید تلفن شما زنگ خواهد زد.

 

 

 

 

قانون روبرو شدن:

 

احتمال روبرو شدن با یک آشنا وقتی که با کسی هستید که مایل نیستید با او دیده شوید افزایش می‌یابد.

 

 

 

 

قانون نتیجه:

 

وقتی می‌خواهید به کسی ثابت کنید که یک ماشین کار نمی‌کند، کار خواهد کرد..

 

 

 

 

قانون بیومکانیک:

 

نسبت خارش هر نقطه از بدن با میزان دسترسی آن نقطه نسبت عکس دارد.

 

 

 

 

قانون تئاتر:

 

کسانی که صندلی آنها از راه‌روها دورتر است دیرتر می‌آیند.

 

 

 

 

قانون قهوه:

 

قبل از اولین جرعه از قهوه داغتان، رئیس‌تان از شما کاری خواهد خواست که تا سرد شدن قهوه طول خواهد کشید.

 




موضوع مطلب : نیوتون
شنبه 88 مرداد 31 :: 3:53 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

اجی مجی لا ترجی


یک زوج در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.


ناگهان یک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام این مدت به هم وفادارموندین ، هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین.


خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.


پری چوب جادووییش رو تکون داد و
اجی مجی لا ترجی

دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک
QM2در دستش ظاهر شد.

 


حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فکر کرد
و گفت:


خب، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می افته ، بنابراین، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.


خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه !!!


پری چوب جادوییش و چرخوند و.........
اجی مجی لا ترجی


و آقا 92 ساله شد!

-

-
-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-
پیام اخلاقی این داستان


مردها شاید موجودات ناسپاسی باشن ،

ولی پریها............ .....مونث هستن




موضوع مطلب : داستان کوتاه
سه شنبه 88 تیر 16 :: 1:11 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

نمایش تصویر در وضیعت عادی




موضوع مطلب :
سه شنبه 88 تیر 16 :: 1:2 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

میان آدمها چیزی نیست جز دیوارهایی که خود آنهاساخته اند.

 

..........................................................................................

 

 

دیدن لبخند آنهایی که رنج میکشند ، از اشکهایشان دردناکتر است . . .

 

 

..........................................................................................

 

 

کسی که می ماند و نمی پرد به یک راز بزرگ آگاه گشته

و آن فلسفه پرواز است.

 اُرد بزرگ

 

..........................................................................................

 

برای انسانهای بزرگ بن بست وجود ندارد. چون بر این باورند که: یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت




موضوع مطلب : جملات زیبا
دوشنبه 88 خرداد 18 :: 3:12 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

رای ما

 

 

میر حسین موسوی




موضوع مطلب : میر حسین موسوی
1   2   >