سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 78
کل بازدیدها: 881042






 
چهارشنبه 98 اسفند 21 :: 2:44 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

کنجکاوم بازم

نه که نمیشناسم

چرا اتفاقا

جمع نشونه ها مگه تو چند نفر میتونه باشه

مگه این نشونه اخر راجع به چه شخص دیگه ای میتونه باشه 

فقط باورم نمیشه بعضی چیزا

 




موضوع مطلب :
جمعه 98 اسفند 16 :: 12:58 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

تو عمرم همچین فاجعه ای ندیده بودم

یه بیماری جدید: کرونا

انقد اوضاع وخیمه که میگن غیر موارد خیلی خیلی خیلی ضروری از خونه بیرون نرین 

کسی رو نبینین

با کسی دست ندین

روبوسی نکنین

کلی شرکت ها و ادارت یا تعطیل کردن یا ساعت کار رو خیلی کم کردن

یه هفته س مرجانه رو ندیدم

سه هفته س تو خیابون راه نرقتم

موندیم تو خونه منتظر معجزه و آدما همینطوری دارن میمیرن

دارو کمه، مواد ضدعفونی و ماسک پیدا نمیشه ، بیمارستان ها غلغله س 


میگن تا اردیبهشت اوضاع همینه

حبس بمونیم تو خونه تا مریض نشیم

تازه (اگر) نشیم!!

اگر ویروس با وسایلی که میخریم و با نونی که میخوریم نیاد به خونه مون

و اگر همسایه ای که از فاصله کمتر از یه متر بهمون سلام میکنه، کرونا نداشته باشه


این روزهای من، اتفاقا دارن هدر نمیرن

دارم رو برنامه نویسی که سالهاست عاشقش بودم کار میکنم

ولی خیلی خسته م

دلم ضعف میره برای یه دورهمی ساده

 

حسرت یه قدم ساده مونده رو دلم

حسرت چای خوردن تو نگین، کباب کثیف شهرداری، پنینی کافه گیلا

حسرت 3 تایی بیرون رفتن با مرجانه و فروع

همه مونده رو دلم


میدونم من تنها کسی نیستم که دیگه داره از کلافگی دیوونه میشه

همه خسته شدن

دارن میزنن به سیم آخر

کاش تو اون هواپیما بودیم و یهو میزدن منفجرمون میکردن تا اینکه به اجبار تو خونه زندانی باشیم و ترس از مردن بکشیم


میگن تموم میشه این روزا

خودم امروز برای اینستاگراممون نوشتم : تموم میشه این روزا

ولی ننوشتم چی از دست میره

ننوشتم چه دلتنگی هایی باید بکشیم تا تموم بشه این روزا


ذم عید و این سوت و کوری شهر و تعطیلی مغازه ها

انگار خاک مرده پاشیدن

آره ، خاک مرده هم پاشیدن

کم نمردن تو این مدت ، کم غذاب نکشیدن


خدا کنه دامن عزیزامون رو  نگیره

خدا کنه زودتر تموم شه و هیچکسی رو گرفتار نکنه






موضوع مطلب :
جمعه 98 اسفند 9 :: 9:11 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

چند روز پیش گوشیم از دستم افتاد و شکست

یه سال پیش همین موقع هم شکسته بود

مجبور شدم برای گوشی ای که دیگه قدیمی شده و الان 2 میلیون بیشتر نمی ارزه،

1 میلیون دوباره خرج کنم تا lcd رو عوض کنم

وقتی رفتم برای تعمیرش، آقاهه گفت ارزش نداره اصلا

اینو بده یه میلیون بزار روش یه گوشی جدید بردار

گفتم خب باشه ولی اطلاعات توش چی ؟

گفت نمیشه برداری دیگه، وقتی تصویر نداری و تاچش کار نمیکنه،

نمیشه، باید تعمیرش کنی اطلاعات رو برداری !

یعنی 1 میلیون، به خاطر اطلاعات توش!

بدم نمیومد 1 میلیون بیخود خرج نکنم و گوشی جدید بگیرم.

ولی با خودم گفتم، خب نوشته هام چی ؟ 

یعنی همش پاک میشه ؟

اون همه احساسی که فقط تو نوشته هام گم شده، اون همه ثبت لحظه به لحظه روزهام

همه یعنی هیچی ؟

فروشنده نگام میکرد و منتظر تصمیم من بود. هی میپرسید مگه چی توش هست؟

عکسه دیگه . حیفه بخاطرش انقد خرج کنی.

قاطع واستادم جلوش و گفتم : نه. اطلاعاتش خیلی مهمه. عکس هم نیست یه سری فایل و داکیومنته.

اینو که گفتم فکر کرد چه داکیومنت مهمی تو گوشی هست که نمیتونم ازش بگذرم.

انقد که اون لحظه مطمین بودم حاضر نیستم از دستشون بدم، واسم جالب بود.

حیف که نمیتونم تو این زمان همه نوشته هام و منتشر کنم

حیف که فعلا باید درگیر خودسانسوری باشم

ولی یه روزی یه زمانی همه رو منتشر میکنم

روزی که نمیترسم از قضاوت شدن و دو دو تا چهار تای دور و بری هام





موضوع مطلب :
یکشنبه 98 بهمن 20 :: 3:31 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

بعد یه هفته استراحت از تهران دارم برمیگردم
با اینکه هیچ انگیزه ای برای برگشت ندارم ولی دبگه هر کی باید خونه خودش باشه دیگه
شرایط جدید محاسباتم رو بهم ریخت
کبک بیدار شد و سوپرایزم کرد
سوپرایز خفن سال 98 بود در واقع ??

 هدف و انگیزه لازمم شدید
کار میکنم ولی این کار، کار من نیست
زندگی میکنم ولی این مدلی... تصمیم من نیست

انتخاب های ریسکی این نتایج هم داره با خودش
ممکنه 180 درجه عکس ایده آلت نتیجه بگیری

تو جاده م الان
میرم یکم از جاده لذت ببرم
با شادمهر

*من مییییییترسم،  که یه روز بیدار شم
ببینم این روزا، تنها یه خواب بوووودم
من مییییترسم، ندونی این روزا
قبل تو دلگیر و واسم عذاب بودن

صدام که میزنی حس میکنم
که اسمم با تو زیباتر شده
تمام شک من به معجزه
با تو محکم تر از باور شده ...*

???? اینو بگم فکر نکنین این روزا، روزای خوب رویاییه ها
اصلا اصلا به هیچ وجه
یعنی داغان تر دیگه نداریم واقعا
این آهنگ و گوش میدم خنده م میگیره خودم
کو معجزه بابا ??

بهتر بگم دیگه بترسم از چی ؟
فاجعه تر از این شاید نباشه??
بخندیم به مشکلات شاید یه فرجی شد

15 بهمن 98
جاده تهران به رشت
12:04 ظهر




موضوع مطلب :
شنبه 98 دی 28 :: 6:23 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

دیدی گفتم ما داریم ادا درمیاریم ؟

دیدی گفتم تو واقعا حالت خوبه یا نه ؟!

دیدی همه چی الکی بود؟

دیدی به 24 ساعت هم نکشید؟

باز هم مثل سری قبل

خوشی هایی که 24 ساعت هم دووم نمیارن

دل خوش کنک های الکی

بیخودی

 

بعد 10 سال اون آهنگ رو گوش دادم

اون آهنگ که پشت هم سوال میپرسه

امروز بدون شک گوش میکردمش

امروز بد شروع شد

نه نه

ظاهرا خوب شروع شد

ولی با توهم شروع شد

به یه ساعت هم نکشیدکه حرفهایی زده شد انگار پرده برداشت از همه تظارهای بیخودی به خوب بودن

 

بعد برگشتم و نمیدونم چرا آهنگ جاده های نرفته ابی رو گوش دادم

بعد گریه کردم گریه کردم گریه کردم

خواستم هدیه رو بندازم دور

خواستم آتیش بزنم همه چیزهایی که باعث میشن ادامه بدم به این توهمات

دیگه از این خراب تر نمیشد...

 

و بیم من همه این بود که مباد
روزی به ناگه از سرانگشت پرسشی
عریان شود حقیقت تلخی که هیچگاه
پنهان نمانده بود
و بیم داشتم
 ویران کند
تمامی ایمان به عشق را
 که روزی آن مترسک جالیز
 در من نشانده بود




موضوع مطلب :
شنبه 98 دی 28 :: 2:6 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

فقط 32 روز مونده 

این روزا ما  داریم ادا درمیاریم که حالمون خوبه ؟

یا تو واقعا حالت خوبه ؟

یا من واقعا آرومم و از شر یه چیزایی خلاش شدم 

 

البته خلاصی نداره 

چیزی که 2 دفعه تکرارشو به چشم دیدم، حتما دفعه سومی هم در انتظارشه 

 

 




موضوع مطلب :
دوشنبه 98 دی 9 :: 6:56 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

توهم

دلخوشی

رویای روزهای خوب

رویاهای عجیب 

انگیزه های باورنکردنی

اشتیاق

.

.

.

همه میتونن فقط یه شب تا صبح طول بکشن

میتونن مثل قبل یه داستان تکراری قشنگ باشن که چند ساعت ذهنتو با چیزای خوب پر کردن و توهم بزنی که وااااای یعنی میشه این حالت و تجربه کرد ؟

یعنی باور کردنیه ؟





موضوع مطلب :
جمعه 98 دی 6 :: 12:38 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

فکر نمیکردم یه روزی انقدر برام مهم بشه

انقدر که انگیزه نوشتنم بشه

همین اولش بگم دارم درباره یه دختر حرف میزنم

فردا حالا 100 تا نظر نیاد برام که اووووه عاشق شدی و فلان و بصار

 

انقد از دستش شاکیم که حتی راضی نیستم این نوشته م رو منتشر کنم

همیشه ادای دوستهای نزدیک رو درمیاره

ادای آدمهای دلواپس و حواس جمع و دوست واقعی که حالش خیلی کنار آدم خوبه

ولی هیچکدوم نیست

همه همش دروغه

یه بازیگر حرفه ای که فقط یاد گرفته هر چند وقت یه بار ادای شخصیت های مهربون فیلما رو دربیاره و بگه من حواسم به همه چی هست !

هر چند وقت یه بار انگار اون روحیه خشنش که بهش ندا میده (بقیه غلط کردن - بقیه پر رو ان- بقیه رو بنشون سر جاشون تا حرف اضافی نزنن) بروز می کنه و قشنگ یه شستشوی تمام قد به اطرافیانش میده و چشماش رو میبنده و هر جور که دلش میخواد صحبت میکنه بدون اینکه براش مهم باشه نگرانش شدن یا بقیه هم آدمن که منتظر باشن و ...

 

هر چند وقت یه بار سعی میکنه نشون بده که خیلیییییییییییییییییییییی روحیه اجتماعی خفنی داره و تو جمع های مختلف مقبولیت داره و همیشه پذیرفته س

اما بعد از مراسم شستشوی اطرافیان به این نتیجه میرسه که نیاز به آرامش داره و باید گوشیش رو خاموش کنه و غیب شه و به هیچ احدی هم ربطی نداره اگه نیست تا به آرامش برسه

 

وای که چقدر بعضی دخترا لوس و مزخرفن

وای که چقدر دلم میخواد بد و بیراه بنویسم و مراعات شعور خواننده های وبلاگم و میکنم

وای که چقدر بعضیا خودخواهن




موضوع مطلب :
چهارشنبه 98 دی 4 :: 4:33 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

وقتی خودتو تو موقعیتی گرفتار میکنی که دوسش نداری، نتیجه ش اینه که روز به روز پیرتر و ناامیدتر میشی

خلاص کن خودتو از همه چی

خلاص کن تا دیر نشده




موضوع مطلب :
جمعه 98 آذر 15 :: 12:50 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

کار زیاد دارم

مشغولیت و دغدغه هم زیاد دارم

یه اتفاقی قرار بود بیفته این روزا یه تغییر اساسی ایجاد کنه هنوز ولی خبری نیست

یه خبرهای جالبی هم رسیده که برای وقت گذرونی و خندین خوب بوده

تولدم هم گذشت و با بحرانی 30 سالگی مواجه شدم

ولی حوصله نوشتن درباره ش رو الان ندارم

فعلا در همین حد بنویسم که معمولا تو تولدهام از اینی که امسال بودم، خیلی خوشحال تر بودم

امسال حالا از نظر سن و سال و پیری یه طرف

از نظر مسائل شخصی هم جالب نبود

تفاوت دوست و رفیقم مشخص شد:

چه بی معرفت هستن بعضیا

مخصوصا دکترها {#emotions_dlg.138}


از عوارض این سن هم بگم که

تجربه روزهای بد منجر به این شد که دیگه این روزها به هیج اتفاقی با نگاه کاملا مثبت نگاه نمیکنم و این سختش میکنه .

این جزو ویژگی های آدم های ساده نبود


بگذریم...

امروز یکم باحال بود ایمان پیدا کردم بحران 30 سالگی نه تنها افسردگی به بار میاره، بلکه کم هوشی هم به دنبال داره

پس از تلاش های متعدد برای یادگیری تفاوت مفاهیم سازمانی و اداری و دورهمی ها، امروز با چالش تفاوت های

اینترنت بانک

همراه بانک

همراز

شبا - ساتنا - پایا مواجه بودم 

اخرشم نفهمیدم کدوم کدومه گفتم 6 تا رمز دارم موقع ورود به برنامه ها یکی یکی از اول وارد میکنم یکیش میگیره {#emotions_dlg.173}


خب دیگه بسه

واسه من که کم مینویسم و کم منتشر میکنم، الان این حد نوشتن کولاکه دیگه

امیدوارم روزی برگردم به مهسای سال 89

پر از شور

پر از نوشتن

پر از نگاه مثبت


14 آذر 98

مهسا - کمی تا قسمتی با انگیزه {#emotions_dlg.102}

 




موضوع مطلب :
1   2   3   >