قبلا تو اينجور مواقع, قلق هاي خودمو مي دونستم. يه سکوت يکي دو روزه جواب ميداد. يا تو خيلي مواقع, رانندگي کردن خيلي جواب ميداد. اما الان انگار همش يه چيزي کمه. ديگه با اين چيزا آروم نميشم.
نمي دونم, شايد بزرگ تر که ميشيم, مقاومتمون نسبت به آرامش بيش تر ميشه. عين مقاومت الکتريکي که هرچي اهمش بزرگ تر ميشه, مقاومتش نسبت به جريان بيش تر ميشه. :-) (يادي از گذشته و لاهيجان و مخصوصا استاد يوسفي, که خدا رحمتشون کنه).
من تا پارسال, سالي يه بار, دانشگاه يه سري مي زدم اما امسال نشد بخاطر يه سري مشکلاتي که به وجود اومد. دانشگاه ديگه خيلي خلوت شده و دلگيره, اما وقتي آدم ميره و ياد خاطرات خوب و بدش ميفته, يه حس غريب و خوبي به آدم دست ميده. گزينه ي مناسبيه.
خلاصه اينکه بايد بگرديم ببينيم چي کمه)! وگرنه با اينجور کارا, درد آدم ريشه اي حل نميشه, فقط مثل مسکن کمي آدمو بي حس مي کنه...