ولي من معتقدم که خوشبختي زندگي تو پيدا کردن اون يه نفره. و هرچه زودتر, بهتر. اون زماني که اوج شيطنت هامون بوده, اوج فعاليت ها و جنب و جوشمون بوده, اون زماني که فکر مي کرديم حالا زوده, حالا آرزوها دارم, نمي خوام دست و پامو ببندم. اون زمان بهترين موقع بوده که به معناي واقعي کلمه, زندگي کنيم, زندگي رو خودمون بسازيم, نه مامان بابا (کاري به خوب و بد اين زندگي ندارم اصلا). ما به اون شخص نياز داريم, نه فقط اون نيازي که ممکنه به عنوان اولين چيز, مياد تو ذهن همه. مهم ترين نياز, نياز عاطفيه, که هيچکس غير از اون شخص, نمي تونه تو اين زمينه آدمو درک کنه. کاش انقدر خانواده ها سخت نمي گرفتن, کاش اون شخصو پيدا مي کرديم, کاش اگه پيداش کرده بوديم حسمونو بهش گفته بوديم, کاش اگه با هم بوديم راحت همديگه رو ترک نکرديم و با هم زندگي مي ساختيم. وگرنه ايني که الان داريم, زندگي نيست. حتي اونايي که خيلي خوش مي گذرونن و به قولي به همه ي اون آرزوهايي که داشتن رسيدن و همه ي اون کارايي که دوس داشتن رو انجام دادن, اگه اين زندگي ساختن با اون شخص رو نداشته باشن, يعني زندگي نکردن. به نظر من, زندگي يعني اين. نه اينکه بخوايم تنهايي به يه سري اهداف و آرزو برسيم, چون خواه ناخواه اين دنيا با تمام آرزوهامون بالاخره تموم ميشه, اون چيزي که همراه آدم مي مونه, همون زندگي ساختنست با شخص مورد نظر...