سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 56
بازدید دیروز: 33
کل بازدیدها: 881269






 
سه شنبه 96 آبان 9 :: 2:14 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

شاید غیرواقعی به نظر بیاد

ولی نتیجه همه تلاشم و دیدم!

شاید هیچ موقعی توی زندگیم اینطوری یه چیز نشدنی که انقدر تنهایی پاش واستاده بودم، شدنی نشده بود!

 

غریب به نظر میاد

ولی برگشت...!

بعد از ؟ سال !!!

 

خبرهای برگشتن همه واقعی بود

خبرهای به سرانجام رسیدن تلاشها همه واقعی بود

بر خلاف همه ی حرفهای غیرواقعی این مدت

برگشتن! واقعی بود!!!

 

دیدنش بعد این مدت راحت نبود

پای رفتن و دیدن نداشتم!

کنار ماشین یه لحظه مکث کردم...

میخواستم برگردم

 

میخواستم همونجا، جا بزنم و بگم تا همینجاشم خیلی اومدم!

میخواستم آخرین تصویر تو ذهنم

تصویر روزهای خوب باشه

روزهای امتحان

روزهایی که انقدر درگیر و مشغول بودم که دلم شور کس دیگه ای رو نمیزد!

 

ولی رفتم...

گفتم تا اینجاش اومدم 2 ساعت دیگه م روش!

1.5 ساعت چرت شنیدم!

بعدش خراب شدیم سرش

از نصیحت گرفته تا نشون دادن فیلمها و مسخره کردن و ترسوندن و اینا گرفته تا داد و فحش و ...

 

آخرش گفت

تصمیمو گرفتم

میخوام بمونم!

 

حالا مونده

برگشته!!!

از یه دنیای توهمی و تخیلی برگشته به زندگی واقعی

مثل یه آدمی که چند سال تو کما بوده و تازه به هوش اومده

حالا برگشته... به نقطه صفر!

و تمام اعتمادها رو از دست داده

و تمام خوبی ها و خوشی ها رو از دست داده 

و یه عمر ؟ ساله رو از دست داده!

 

و هاج و واج حالا مونده که چطور همه چیز و جبران کنه!

یادش رفته که این مدت اصلا به فکر جبران نبوده

یادش رفته که روز به روز فاصله ش بیشتر میشد با همه و بااااز ادامه میداد!

حالا میخواد جبران کنه

و توقع داره درک شه!

و فرصت میخواد!

 

افسوس که اعتماد دوباره خیلی مشکله

و مرور خاطره ی بهترین روزها هم هیچ چیز و درست نمیکنه 

خاطرات قشنگ خیلی وقته که کم رنگ شدن

نبود تا ببینه بعد این همه مدت چی به سرشون اومد!

دیگه یادم رفته که یه زمانی چطور میتونستم در مقابل حرفهاش مهربون باشم

و با صدای ملایم حرف بزنم

خیلی چیزا دیگه یادم نمیاد...!!!

 


شراب نور کجاست

که این من نومید

            چنین می اندیشم

                  که جلوه های سحر را به خواب خواهم دید

و آرزوی صفا را به خاک خواهم برد

 

همیشه پشت حصار سکوت

                              می ترسم

 

تو ای گریخته از من!

حصار خلوت تنهایی مرا بشکن

چگونه ابر کدورت مرا فرو پوشاند

چگونه باور من

              در فضا معلق ماند

 

چگونه باز به ماتم نشست خانه ی ما

هزار نفرین باد

به دست های پلیدی

که سنگ تفرقه افکند در میانه ی ما

 

دوباره با تو نشستن؟؟؟




موضوع مطلب :