سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 53
بازدید دیروز: 122
کل بازدیدها: 879825






 
شنبه 96 آذر 11 :: 3:0 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

مجال


بی رحمانه اندک بود و


                          واقعه


                                  سخت نامنتظر.



چطور میشه درباره چیزهای شوکه کننده چیزی نوشت و یا نظری داد


چه شب خاصی بود ...

شبی که مشابهش رو نداشتم تو خاطراتم

و اینطور جدی باهام برخورد نشده بود

غم انگیزه که آدم تو لحظه هایی مشابه این،

بجای اینکه ته دلش احساسی شیرین و مبهم دست بده و درگیر تصمیم گیری بشه

تصمیم و جواب قطعی شو بدونه و بخاطر دونستنشون حسرت بخوره !


تازگیها

تقریبا هر ماه یک روز

خودم نیستم

روزها و شبهایی با فاصله ی زیاد اتفاق میفتن که ترجیح میدم در قالب یک آدم دیگه

بدون فکر، بدون هدف و بدون هیچ انگیزه احساسی

چند ساعتی به شکل متفاوتی زندگی کنم و حرف بزنم

و حساسیت هام رو پنهان میکنم

و چیزهای مهمم رو پنهان میکنم

و خونواده م رو پنهان میکنم


چه پیشنهاد غافلگیرانه ای تو این اوضاع!

دقیقا زمانی که خودت نیستی!

و تظاهر میکنی مثل آدمهای خیلی خیلی سطحی، به چیزای خیلیی خیلی سطحی فکر میکنی

و مهم ها میشن مدل ماشین و تالار و خواهرشوهر فلانی و خونه چند متری فلانی و این قبیل چیزها...


گاهی فکر میکنم

کاش واقعیت وجودیم جور دیگه ای بود

و میتونست خیلی راحت و بی دغدغه،

به این قبیل پیشنهادات جواب مثبت بده!

شاید با روی خوش نشون دادن به این مدل فرصت ها

زندگی رنگ قشنگ تری رو نشون میداد. 


برعکس خیلی ها

شنیدنش بیشتر از اینکه متعجب و غافلگیرم کنه

ناراحتم کرد

و حس کردم کسی رو به بازی گرفتم...

کسی که انقدر شوخی بود برامون که حتی شنیدن پیشنهاد جدیش هم ما رو به خنده آورد


خوشحال نیستم

برعکس خیلی ها که تو این مدل بزنگاه های سرنوشت ساز زندگیشون

غرق احساس خوشی و عشق میشن و شروع به رویاپردازی میکنن

و زندگی رو هر لحظه ناب تر و قشنگ تر از لحظه قبل میبینن

و فکر میکنن که بالاخره سایه ی خوشبختی رفته سراغشون و باید

بنا بر مصلحت ها و قوانین و آداب و رسوم و کمی علاقه ی مبهم

با جواب مثبت دل همه رو شاد کنن...!

بر عکس همه ی اینها

خوشحال نیستم!


حس میکنم کمی دیر بود برای این قببل آزمون خطاهای زندگی با من!

حس میکنم سرنوشتم باید جای دیگه ای رقم میخورد

و شاید سالها پیش!

زمانی که غرق جوونی و آرزوهای عجیب و غریب

به تمام خواستنها

با اطمینان و اعتماد به نفس

جواب منفی میدادم

تا موانع خوشبختی رو از سر راهم بردارم

و ثابت کنم که خوشبختی ، در با یکی بودن خلاصه نمیشه !

شاید همه ما

جای اشتباهی دنبال خوشبختی میگردیم


شاید مضحک به نظر بیاد اما

همچنان فکر میکنم که بیشتر اوقات

این فرصت ها، غیر از تبدیل شدن به شکست ناپذیرترین مانعی که میتونه وجود داشته باشه

کار دیگه ای نمیکنن

غیر از اینه که آدم رو از راحت و بی طرف نگاه کردن به زندگی منع میکنن؟

و آدم رو درگیر یک سری روابط روزمره و تکراری میکنن که قوانین خاص خودش رو داره

و کلمات و رفتارهای خاص خودش رو داره

و باید بر طبق اونها پیش بری و ثابت کنی وقتش بود!


نه وقتش نیست

هنوز کارهای نکرده زیاد دارم

هنوز تجربه هایی هست که دنبالشون هستم

هنوز دلم دلتنگ دوره های بچگی و جوونیم میشه

نمیخوام مثل خیلی ها 

بعد از درگیر شدن

تظاهر کنم که رفتار و روابطم فرقی با گذشته نداره 

و مثل خیلی ها

گند بزنم به تمام چیزهایی که باید پاک بمونه !


باید عزم جزم کرد برای این قبیل جواب مثبت ها

باید انقد مطمیئن بود

که هیچ نگاه نافذی

و هیچ قدرت کلامی

شکی در دلت به وجود نیاره

باید انقدر مطمین بود

که جایی حس نکنی که سرنوشت با شخص دیگه ای

شاید قشنگ تر رقم میخورد !


راه زیادی دارم...




موضوع مطلب :