ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

مثلا افغانیا .... افغان در افغانستان ... الان کارگر اونجا زیاده بیکاره
پس بعضیا تصمیم میگیرن جوونا رو صادر کنن به ایران
(اینجا) ببین ... (این ناحیه) فرض کنین افغانستانه
پس این افغانها صادر میشن به طرف ایران
خب اینجا که صادر میشن ... قبل از اینکه بخوان بیان ایران اینجا باید از مرز رد شن
این ناحیه مرز دو کشوره
در مرز بین دو کشور چی هست؟ نگهبان !
اصلا!اصلا!اصلا!
 خب این افغانها میرسن اینجا به نگهبانا ... یه سری گیر میفتن اخراج میشن و دوباره فرستاده میشن سمت افغانستان.... بقیه موفق میشن میرسن به ایران ؟ چرا اصن میان ایران؟ خب بیکارن دیگه ... میان اینجا کار میکنن پول (جمع میکنن) ... بعد پولای اضافیشونو دوباره میفرستن افغانستان... و خلاصه (تقویت میشن) ...رولز رویز میخرن (البته الان پراید بیشتره).... قاط زدم
پس اینا به هدفی میرن اونجا ... میرن که (تقویت بشن)...
تو ترازیستورم دقیقا همین اتفاق میفته
اینا میرن اونور تا ما بتونیم ولتاژ تهیه کنیم چون حرکت این حفره ها تولید جریان می کنه ... جریان که تولید بشه ما می تونیم ولتاژ بدست بیاریم.... پس هم جریان تقویت میشه هم ولتاژ !

پاییز 89
کلاس الکترونیک 1
خلاصه ای از صحبت های استاد عزیز یوسفی در توضیح نحوه تشکیل ترانزیستور pnp
یعنی میشه این توضیحو شنید بعد نحوه تشکیل ترانزیستور و فراموش کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایی تا آخر عمر یاد آدم میمونه
یادش بخیر ! یعنی 5 سال گذشت؟


سه هفته پر استرس

سه هفته رنج و عذاب و گریه و به غلط افتادن


از یه آرزوی دیرینه گذشتم

از یه آرزویی که حتی واسه رسیدن بهش گریه و لحظه شماری میکردم


ولی ... یه دفه به خودم اومدم و دیدم چیزی که پیش اومده کلی با اصل چیزی که میخواستم فرق داره


دیدین چی شد؟

از یه آرزو گذشتم...

آرزو داشتم که بشه ... که بسازم خودمو ... که روی پای خودم واستم و تنها یه مدت برم جلو


حالا

بعد از سه هفته خود درگیری

بعد از سه هفته خوابیدن و بیدار شدن با گریه و آرزوی مردن کردن

تو سه روز

انگار به اندازه چندین ساله  ساخته شدم

انگار یه دفعه

دوباره و از اول ... دور و بریامو از نو شناختم


چه دیر میفهمیم بعضی چیزا رو

چه دیر میفهمیم آدما رو


گاهی محبت نزدیکا ... محبت خونواده ... انقدر تکراری میشه که قابل دیدن نیست

انگار شده جزء وظایفشون!


چه مقایسه هایی کردم

چه قضاوت هایی کردم!

و چه باورهایی کردم


وقتی یکی بهم گفت که حواسش هست ... من باور کردم

وقتی گفت ... نگاه کردم ... خوبه انتخابا ... منم باور کردم ...

چه مضحکه که وقتی کسایی رو که انقدر باور میکنی که با یه جمله شون قانع میشی ...

انقدر تو رو بی اهمیت حساب میکنن که حتی از یه نگاه و یکم توجه دریغ میکنن

چون حوصله شون و وقتشون انقد نمیکشه که واسه کسی بذارنش

                                                   که ادعاشونم میشه که بهش اهمیت میدن !


چند سال پیش

دوستی داشتم

که دیگه نیست

06

یادمه وقتی بهش میگفتم میخوام فلان کار رو انجام بدم

تا نمیرفت تمام جزئیاتش رو .. تمام خوبیهاش ... تمام بدیهاش رو در نمی آورد بیخیال نمشد

ساعتها باهام درباره کارام و هدفام حرف میزد و از هزار تا جنبه و جهت بررسیش میکرد و نظرشو میگفت

تو تمام جمله هاش ... سعی میکرد هولم بده سمت جلو

و اگه یه جای کارم می لنگید

با حوصله می نشست

اشکالشو پیدا میکرد و بهم میگفت

من رو از خودمم بهتر می شناخت

خیلی وقتها ازش نمیخواستم .. ولی واسه اون کلمه ی «دوست» واقعا «دوست» بود



دوست مشمار آن که در نعمت زند

لاف یاری و برادر خواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست

در پریشان حالی و درماندگی


معنی دوستیهای آدما با هم فرق میکنه


زندگیه دیگه

باید میرفتم

باید میرفتم تا میفهمیدم زندگی و انتخاب ... با کسی شوخی نداره!


و خوب فهمیدم

کسایی هستن مثل فرشته

کسایی هستن که نشد رو شد میکنن


کسایی که

پا شدن

دستمو گرفتن

و پا به پام دوییدن

نه !

من پا به پای اونا دوایدم

 

 این چند روز

این چند نفر

این خونواده

از وقتشون ... از انرژی شون ... از اعتبارشون

گذاشتن واسم که حال خراب منو درست کنن

که گریه های شب و روزم تموم بشه

بهم فهموندن

خونواده یعنی ... چیزی که هیچ جایگزینی نداره

باورم نمیشد انقد دوسم داشته باشن که انقد واسه تغییر اوضاعم تلاش کنن

باورم نمیشد همه دارن سعی میکنن کمکم کنن

اونم اینطوزی !

خوبیشون ... انقد زیاد ... باورم نمیشد


یه دفعه به خودم اومدم دیدم اونا چند قدم ازم جلوترن

دارن تلاش میکنن که بشه و ... من دوباره بشم مهسای سابق

یه دفعه دیدم توی سه روز ... همه آدمای خونه دست به دست هم دادن تا یه اشتباه مسخره ی منو حل کنن

حتی سرزنشم نکردن



از آرزوهام گذشتم

ولی

قدر دور و بریام و دونستم

نه ... دور و بریا نه

خونواده مو


وگرنه ...

بقیه

حتی به خودشون زحمت یه نگاه کردنم ندادن !

گفتن خوبه و ... والسلام ... وقت تلف کردن چرا؟


مسئله بی معرفتی خیلیها نیست

مسئله

مسئله ی توقعه !

 

این نیز بگذرد...

 

 

گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر

بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر

خرم آن روز که با دیده گریان بروم

تا زنم آب در میکده یک بار دگر

معرفت نیست در این قوم خدا را سببی

تا برم گوهر خود را به خریدار دگر

یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت

حاش لله که روم من ز پی یار دگر

گر مساعد شودم دایره چرخ کبود

هم به دست آورمش باز به پرگار دگر

عافیت می‌طلبد خاطرم ار بگذارند

غمزه شوخش و آن طره? طرار دگر

راز سربسته ما بین که به دستان گفتند

هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر

هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت

کندم قصد دل ریش به آزار دگر

بازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست

غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر


استرس س س س س س س

یعنی کدوم شهر قبول میشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//

خدااااااااا؟؟؟؟؟

دعا کنین .... دعا

دانشگاه خوب باشه

معتبر باشه

باحال باشه

شهرش خوب باشه

باحال باشه

بزرگ باشه

دانشگاه بزرگ باشه

قدیمی باشه

و مهمتر از همه. ...

من دوسش داشته باشم پوزخندپوزخندپوزخندپوزخند


 

چو دیدم خوار خود را از در آن بیوفا رفتم                            رسد روزی که قدر من بداند حالیا رفتم

بر آن بودم که در راه وفایش عمرها باشم                      چو می‌دیدم که ازحد می‌برد جور و جفا رفتم



و چه زود....

           و چه عجیب و باور نکردنی

           4 سال از اون روز گذشت...

                                           و امروز چه اتقاقی

                                           همون لباس رو پوشیدم           

                                                              و اون به اصطلاح قشنگ ترین روزها

                                                                            چه تلخ تموم شد!

 

 


خبرم هست دل آزرده و بیمار شدی

 

بی سبب نیست از این فاصله بیزار شدی

 

قصه میخواست که ما در طلب هم باشیم

 

نسترن پا به میان کرده و بی یار شدی

 

 

ظاهرا خوشه پروین زمان مستت کرد

 

این چه رسمیست که از تیره ی اغیار شدی

 

زود رفتی و دل از خاطره ها خالی شد

 

دل بریدی ز من و با دگری یار شدی


 

خبرم هست که با وسوسه شب پرگان

 

چند روزیست که در حسرت دیدار شدی

 

قاصدک گفت که از پنجره ها دلگیری

 

وز همین روست که همساده ی دیوار شدی


 

از پشیمانی تو چلچله ها میگویند

 

و صد افسوس ، چه با فاصله بیدار شدی


خدایا ... خداونداااا

این روزهاتو از ما نگیر....

ولی خدا .... یکمم رو جنبه ی ما حساب کن دیگه

بخدا این دله ... یه بار سکته میکنم میمیرمااااااا

آخه آتیش سوزی .... 2 باررر ..... تو یه ماه ؟؟؟؟؟؟


یعنی من امروز حق نداشتم سکته بزنم آیا؟؟؟؟؟

وقتی چراغ بالا سرم تو باشگاه (یادگار امام) آتیش گرفت؟؟؟؟؟؟

بعد چرا من دویدم وسایلمو برداشتم گرفتم تو بغلم بچه ها خندیدن؟؟؟؟؟

خب ترسیدم دیگه ....گریه‌آورگریه‌آورگریه‌آور

خب این یکی هم بخاطر برق بود دیگه ...

خب من چیکار کنم آتیش نشونی اومد دستام میلرزید؟؟

ترس داشت خداااااااااااااا... ترس س س س س داشت


ولی چقد خندیدم دیدم یه سری با شلوارک و مانتو دارن میدوان بیرون جالب بودجالب بودجالب بودجالب بودجالب بود

یعنی تصور کنین اگه واقعا اون آتیش شعله میگرفت و به بقیه سیما میگرفت یه ملت زن با تاپ و شلوارک باس میدوایدن بیرون پیش آتیش نشوناااا :)))))


خب چیزی البته نشدااا .... تا جایی که من موندم فقط یه چراغ آتیش گرفت ... بعد همونطوری 3-4 دقیقه سوخت واسه خودش اون بالاااااااااااا

همه هم فقط داشتن نگا میکردن ... بعدم آتیش نشونی اومد همه دویدن بیرون .... ولی فکر کنم خودش خاموش شد !!

 

خدا جون من حالا حالاها کلی آرزو دارم ... فرصت میخوامااااااااا.... من و از این دنیا نگیر ملتی دق میکنن جالب بودجالب بودجالب بودجالب بودجالب بود

 




شعر فریاد مهدی اخوان ثالث, اشعار عاشقانه

 

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش


پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان


در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ


و خروش گریه ام ناشاد
از دورن خسته ی سوزان
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش


نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
 

در شب رسوای بی ساحل

 

وای بر من ، سوزد و سوزد

 

غنچه هایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها

روزهای سخت بیماری
 

 

از فراز بامهاشان ، شاد

دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر


در پناه این مشبک شب
من به هر سو می دوم


گریان ازین بیداد
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد


وای بر من، همچنان می‌سوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان


و آنچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول


این طرف را می کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش


ز آندگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
تا سحرگاهان، که می داند که بود من شود نابود


خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر


وای، آیا هیچ سر بر می‌کنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد ؟


سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می‌کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد


این گوگلم خیلی باهوشه هاااااااااااااا

میخواستم آهنگ پریا خانوم اندی رو دانلود کنم

حواسم نبود رو انگلیسیه

نوشتم:

\vdh ohk,hl hknd nhkg,n

enter زدم

اولین گزینه سرچش اومد:    دانلود پریا خانوم اندی

یعنی خدایی مخیه واسه خودش جالب بودگیج شدمجالب بود


عجب بارونی گرفتاااااا

هوا حسابی پاییزیه

دوسش دارم