گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند...
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پیرایه بستند...
از این مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند...
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانهای بدنام گفتند
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند...
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پیرایه بستند...
از این مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند...
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانهای بدنام گفتند