فردا چهارشنبه سوریه
یادم میاد چهارشنبه سوری پارسال
تو چه حال و هوایی بودم
(عقل و دین باخته د... )
چه زندگی ای ...
چه توهمی
الان ...!
آزادم ولی خسته !
امروز رفتم دانشگاه قبلیم
دوستای قدیمیم و دیدم
دلم واسه 4 سال پیش تنگ شده
اون موقع که انقدر شاد بودم که ...
مثل این روزا نبود ...
که روز به روز ... تعداد کسایی که جواب سلامم و میدن کمتر میشه !!!
جالبه ها !
هر کی کار داره ... کتاب میخواد ... انتخاب واحد داره ... یاد اولین کسی که میفته مهسا س .!
مثل فرانک ... توی آزمایشگاه میشینه کنارمون 100 تا سوال میپرسه جوابشو میدم
ولی همین که پامونو از آزمایشگاه میزاریم بیرون جواب سلام آدمم نمیده .!
مثل ...
قبلنا میگفتم : فدای سرم ... بعضیا اینطورین دیگه .. با خودشونم قهرن ...
ولی الان
نمیدونم والا ... نمیدونم چرا تعداد این بعضیها از اکثریت هم فراتر رفته ...
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یک رنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آندم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
اینم زندگی منه ! خلوت ... ساکت ...
با یه عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالمه آرزو !!!