ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

تا حالا شده چشماتونو ببندین و تو خیابون راه برین؟؟؟

من دیشب این کار و کردم

ساعت 9 وقتی داشتم میومدم خونه، وقتی دیدم خلوته و هیچکی نیست تا به دیوونگیم بخنده، چشمامو بستم و کلی راه اومدم

حس جالبی بهم داد


امروز صبح رفتم پارک ... تنها !

خلوت خلوت بود ...

بیشتر جاهاشو گلای لاله کاشته بودن

خیلی قشنگ شده بود

یادم اومد وقتی 12 سالم یود... رفتیم مشهد

کنار آرامگاه فردوسی، همشو گلهای لاله کاشته بودن ... فوق العاده بود

امید واستاد وسط اون گلها و بابا ازش عکس گرفت

ولی از من نگرفت ... گقت فیلم دوربین تموم میشهدلم شکست


هرچند که خودم تقریبا آدم شلوغیم ولی امروز سکوت پارکو خیلی دوست داشتم

از بس که صبح تا شب همش دارم با یکی حرف میزنم، گاهی دلم واسه سکوت تنگ میشه

حتی تازگیا گاهی میرم تلویزون و روشن میکنم بعد صداشو می بندم میشینم نگاه میکنم ...

هرکی یه جور قاطی داره دیگه ... منم اینطوری !!!


امروز که داشتم میومدم به ماشینا نگاه میکردم ... به آسمون نگاه میکردم و تو دلم میخندیدم

آخه من بهار و خیلی دوست دارم. ... عاشق این آب و هوام

دلم میخواد همه ی این صحنه هایی که می بینم و از حفظ کنم

انگار که قراره از دستشون بدم ...

میترسم نگاه نکنم و تموم شه


راضیم ... خیلی راضیم 

از همه چی ... حتی از تنهاییم

فقط نمیدونم ... چرا هر وقت که میگم راضیم ... گریه میگیره

نمیدونم چرا همینکه میام چند کلمه از خودم بنویسم ... گریه م میگیره ...

کاش فقط تنها بودم ...

من راضیم  .. فقط ...............   خیلی دورم

از همه چی ... از همتون !!!


دیگرم گرمی نمی بخشی

عشق، ای خورشید یخ بسته

سینه ام صحرای نومیدیست

خسته ام، از عشق هم خسته