تا حالا شده از خودتون بپرسین ... چرا وقتی بچه بودین خوشحالتر بودین ؟
چرا راحت تر شاد می شدین ؟؟؟؟ می خندیدین ؟؟؟
همیشه از خودم می پرسیدم
امروز فهمیدم
اون موقع ها ... وقتی از خونه میرفتم بیرون ... خیلی چیزا خوشحالم میکرد
حتی صدای پای آدما
حتی شمردن کاشی های پیاده رو
حتی شمردن درختا
وقتی به آسمون نگاه می کردم اینکه بتونم با ابرا یه شکل بسازم و اینطور نتیجه بگیرم که اونا واقعا اونطورین که من فکر میکنم، خوشحالم می کرد
ولی الان ...
مشکل این نیست که چیزی واسه خوشحالی وجود نداره
مشکل اینه که ما همه ی این چیزای قشنگ رو نادیده میگیریم
آسمون... درختا ... آدما ...
هممون آسمون و دوست داریم
ولی بیشتر روزا حتی سرمون و بالا نمی کنیم که دقیق نگاش کنیم
اون موقع یه تغییر کوچیک تو یه ابر به دنیایی بود واسمون
ولی الان روز به روز ... هیچی عوض نمیشه
چون ماییم که نگاه نمی کنیم !
انقدر درگیر مشغله هامون هستیم که وقتی واسه لبخند زدن به دنیا نداریم
اگه یه روز حس کردی دنیا و آدماش به تو اخم کردن ، دلیلشو تو لب های بدون لبخند خودت جستجو کن
دیروز تو تاکسی نشسته بودم یه بچه هم کنارم
20 دقیقه تمام داشتم واسه بچه شکلک در میاوردم تا اون بخنده و شاد شه منم شاد شم
همش بهش لبخند می زدم
نازش می دادم
بعد با خودم گفتم : روزی به چند نفر از دوستام اینطوری لبخند می زنم ؟؟؟؟؟
یا سعی می کنم چند نفر و خوشحال کنم ؟ اصلا سعی میکنم ؟؟؟
زندگیه دیگه ...
امروز یکی از آشنایان رو دیدم که بخاطر رعایتهای ..... مجبور شدم واستم باهاش حرف بزنم و لبخند بزنم !!!
اینم شد کار آخه ؟
اگه اون رعایتها در کار نبود 2 تا سیلی میزدم در گوشش
هر چند به قول خاله سیتی من وقتی حوصله ی یکی و ندارم قیافم دادددددددد میزنه
طرفم خودش فهمید سریع راهش و کشید رفت
به قول شاعر ... >>> بگذار که از روی تو شرمنده شوند
در زیر نگاه سرد، لبخند بزن
فردا امتحان دارم ....
دارم حذف میکنم
خوبه این ریز نمرات و نمیدن
وگرنه اگه بابام میفهمید تا حالا 200 - 300 تومن پول حذفیات شده منو میکشت ...
خوش باشید دوستان من
به امید موفقیت همتون ...
ما رو هم دعا کنید که سخت ت ت ت ت ت ت محتاجیم
با قلب تو هرچه کرد، لبخند بزن
گر سوخته ای ز درد، لبخند بزن
گر دشنه ی دوست سینه ات را بشکافت
فریاد نزن ز درد، لبخند بزن
گر قلب تو پر ز خون شده باکی نیست
ور رنگ رخ تو زرد، لبخند بزن
هرچه به دلت می گذرد، باز مگوی
بر جای بمان چو مرد، لبخند بزن
بگذار که از روی تو شرمنده شوند
در زیر نگاه سرد، لبخند بزن
هرگز هوس رهایی از دام مکن
بی همهمه باز گرد، لبخند بزن
ای مهره ی بازیچه ی دست تقدیر
در بازی تخته نرد، لبخند بزن
با اینکه تو را توان این معرکه نیست
در صحنه ی این نبرد لبخند بزن
شاعر :
یاسمینا عالم زاده