زندگی چقدر مزخرفه خداییش
اگه این رمان صد سال تنهایی و این روزا مینوشتن، باید میومدن از زندگی من مینوشتن
که همه چی داره تکرار میشه ...
ای آدمک کوکی ، صبح شد که بیدار شی
مثل همه ی عمرت ، تکرار شی و تکرار شی
صبح بعدیت انگار نیست ، تو توی شبت غرقی
بین شب و روز تو ، انگار که نیست فرقی
شب هات مثل روزاته ، روزات همگی تکرار
از دست همه سیری ، از دست خودت بیزار
پرواز واسه تو مرده ، تو اوج نمیگیری
بردی همه رو از یاد ، از یاد همه میری
تا فرصت هنوزم هست ، برگرد به خودت ، برگرد
نو شو که این تکرار ، از تو ، تو رو دورت کرد
بسه اگه تا امروز ، تکرار تورو داد بر باد
فردا رو بساز از نو ، دیروز و ببر از یاد
تو لحظه ی تکراریت ، تنها خودتی همرات
حسرت شده یارتو ، ای کاش ، همه ی حرفات
با غصه نشو همدم ، سنت شکن خود باش
آزاد ترین فردی ، وقتی که نگی ای کاش