سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

بعد از مدتها شور و هیجانم برگشت ...

اتفاقایی که این روزها داره میفته ، تداعی کننده لحظه های خوب و بد 4-5 سال پیشمه

هم خوبه ... هم بد ... همون بدیهایی که اون موقع بود.... ولی دوباره لحظه ها سرشار از هیجانه

...

از اتفاقایی که این روزها میفته نه .... از حسی که برگشته بی نهایت خوشحالم

از این که دوباره دارم میشم همون آدمی شر و شلوغ قبلی ... بی تفاوت به سختی ها .... خیلیی ی ی ی ی ی ی خوشحالم


خدایا ممنون

بخاطر خاک نخوردن و از دست نرفتن آرزوها ممنون

بخاطر ذوق کردن و خوشحال بودن با چیزای ساده ممنون

بخاطر شاد بودن فقط با یه نگاه ساده به طلوع آفتاب ممنون

بخاطر این لحظه هاااااا ........ ممنون خداااااا .... ممنون

 


من فکر می کنم

هرگز نبوده قلب من

این گونه

گرم و سرخ:



احساس می کنم

در بدترین دقایق این شام مرگزای

چندین هزار چشمه خورشید

در دلم

می جوشد از یقین؛

احساس می کنم

در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس

چندین هزار جنگل شاداب

ناگهان

می روید از زمین.

***

آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز

در برکه های آینه لغزیده تو به تو!

من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق؛

از برکه های آینه راهی به من بجو!

***

من فکر می کنم

هرگز نبوده

دست من

این سان بزرگ و شاد:

احساس می کنم

در چشم من

به آبشر اشک سرخگون

خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛



احساس می کنم

در هر رگم

به تپش قلب من

کنون

بیدار باش قافله ئی می زند جرس.

***

آمد شبی برهنه ام از در

چو روح آب

در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه

گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.



من بانگ بر گشیدم از آستان یاس:

(( - آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم! ))