کنکور گذشت
روزهای سخت و کسل کننده با مدار و الکترونیک و ریاضی ... بالاخره ( البته فعلا) تموم شدن !
و حالا وقت دارم ... به 1000 تا چیزی که فکر کردن و تصمیم گرفتن دربارشون و به بعد کنکور موکول کرده بودم ... بپردازم
این روزها
نه دلتنگم ... نه غمگینم ... نه خسته
ولی بی نهایت سردرگمم
و هر چقدر روزها بیشتر میگذره ، درک بعضی رفتارها و آدمها برام سخت تر میشه !
و کمتر خودمو بروز میدم ...
این روزها انگار ... مثل یه آدم سخت بدعنق نفوذناپذیرم ... یه آدم این شکلی (( ))
امشب، یکیو مجبور کردم واسم درد و دل کنه به زوررررررر
و هرچند هضم بعضی از حرفها و خاطراتش برام خیلی مشکل بود،
ولی از درد دلش، دلم شکست ...
و این واقعیت که نمیتونم کمکی واسش باشم، بیشتر ناراحتم میکنه !
غمگین ؟؟؟؟ نه ... غمگین نیستم ... ولی امشب غمگینه !!! خیلی غمگین ... شاید سیاهتره !!! شاید ...
امشب حرف 2 تا ستاره ست !!!
اول ستاره ای که رفت و رفت و رفت، تا از خاطرات محو شه و هیچوقت برنگرده ...
و دوم ... ستاره ی خودمون ... که انگار ... مدتهاست که دیگه نیست !!!
و من بعد 4 سال ... انگار حضورشو دیگه زیاد احساس نمیکنم !!! کمرنگ شده ...
و میترسم که اینهم مثل اولی ... بره و بره و بره و برنگرده !!! و این خیلی تلخه !
شب آمد و باز رفتم اندر غم دوست هم بر سر گریهای که چشمم را خوست
از خون دلم هر مژهای پنداری سیخیست که پارهی جگر بر سر اوست