سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

چقدر تغییر با 94 اومد

چقدر باید خدا رو شکر کنم که دیگه امسال مثل سالهای قبل نیست

امسال ... سال تغییره

سال تجربه ی چیزهای جدید که کاش خیلی زودتر از اینها اتفاق میفتاد

بالاخره .... خواسته یا ناخواسته

Teacher شدم!!!


شدم معلم زبان انگلیسی تو یه موسسه واسه بچه های 10 تا 14 سال

 

و پریروز تونستم برای اولین بار

موقع پر کردن یه فرم بین مربعهای خالی بیکار و شاغل،

دومیشو انتخاب کنم !

 

http://sarasaiee.parsiblog.com/Files/846907f722bfe7ee1bb97c20f5f2bde4.jpg


عمیق که بهش فکر میکنی غم انگیز به نظر میرسه!


حتی یه درصدم خودمو تو همچین موقعیتی نمیدیدم

نه بخاطر اینکه خوبه یا بده

بخاطر اینکه علاقه و اعتماد به نفس لازم واسه تدریسو تو خودم نمیدیدم

ولی حالا ... 2 جلسه گذشته

شنبه ی همین هفته شروع شد

حالا بعد 2 جلسه حس میکنم چه تجربه ی جالبیه

و بچه ها رو دوس دارم

از حس رقابتشون ... شوخی هاشون ... حتی خندیدنشون به من ... لذت میبرم

روزهای خوبیه ..

فقط مجبورم به اندازه روزهای کنکور درس بخونم

هم واسه کلاس زبانی که دانش آموزشم

هم واسه کلاس زبانی که معلمشم!

فردا هم قراره از بچه ها املا بگیرم پوزخند

دلم واسه جای اونا نشستن تنگ شده ...

دلم میخواد بشینم ...

معلمم املا بگه ... منم بنویسم ... بنویسم !!!!

معلمم درس بده ... فارغ از همه ی دنیا گوش بدم ...

و به هیچی جز صدای زنگو خلاص شدن از کلاس فکر نکنم ...

.

.

.

معمولاً تصورات غلط زیاد داریم... خیلی زیاد

یکیش این بود که فکر میکردم که اگه یه جایی کار کنم... حس سر زندگی و خوبی دارم...

حس سر زندگی هست ... ولی حس پیری هم هست ...

اینکه دیگه جام پشت میز و نیمکت نیس ... غم انگیزه !


زندگی آدمو کجاها میبره ...

زندگی ... مخصوصا اینجا ... آدمو میبره اونجایی که خودش میخواد

تمام آرزوها ... تمام خیالبافی ها ... تمام فکر و دغدغه و مشغله ها

همش هیچ و مزخرفه

اینجا ما تصمیم نمیگیریم... زندگی ما رو میبره اونجایی که خودش تعیین میکنه

نگاه کنید ...

انتخاب رشته ... انتخاب دانشگاه ... انتخاب شهر زندگی ... نوع کار ...

کدومش انتخاب خودمونه؟؟؟

 

شمام زیاد فکر نکنید ...

به هیچ جا نمیرسه ...

خودش ... خود زندگی ... میبرتتون جلو ...