سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

هر سال این موقع ... این روزایی که روز زودتر تموم میشه و شب نزدیکتر

یه دلگیری خاصی میاد سراغم

یه دلگیری از جنس دلگیری های چند سال پیش

از جنس همون روزهایی که تنهاتر از هر وقت دیگه

مسیر کلاس زبان تا خونه رو قدم میزدم و یاد تمام اتفاقات تلخ و مضحک قبلش تو ذهنم همراهیم میکرد

جالب اینجاس

اون روزها و خاطرات تلخشون

کاملا فراموش شدن

ولی دلگیری روزهای بعدش و قدم زدنهای تنهایی و فرار کردن از دوباره رسیدن ها

انگار قرار نیست فراموش بشن

انگار محکومم به این که هر سال وقت پاییز و زمستون

دلتنگ روزهایی بشم که شاید اولین تجربیات جدی زندگی ام محسوب میشن

اولین روزهای تلخ و جدی و پر از حادثه های عجیب

جالبه که روزهای گذشته و نه چندان جالب من به نفع خیلی ها تموم شد ...

زیاد اهل گذشت کردن نیستم 

اما سعی میکنم لبخند بزنم به اتفاقاتی که بیشتر شبیه برنامه ریزی های خیلی پیچیده و سیاستمدارانه بود، تا یه سوتفاهم و اتفاق!


بعضی جیزا کلا نمیتونن برای همیشه باشن

آفریده شدن برای اینکه یه دوره ای بیان

درگیر غم و شادی و اتفاقات زندگیت بشن

بعد تاریخ انقضاشون که سر میرسه

خودشون راهشونو میگیرن و میرن


چند شب پیش

خیلی اتفاقی

ناخوداگاه از حرکت «خودم» فهمیدم ای دل غافل

بالاخره وقتش شد

تاریخ انقضا

وقت دل کندن از یه زندگی خیالی

و خداحافظی ای که ظاهرش با بقیه فرق داره...


همیشه هم رفتن تلخ نیست

گاهی باید رفت...

 


ما چون دو دریچه روبروی هم

آگاه ز هر بگو مگوی هم


هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده


اکنون دل من شکسته و خسته ست

زیرا یکی از دریچه ها بسته ست


نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد

نفرین به «سفر»، که هر چه کرد او کرد