سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

و باز هم مسافرت های جاده ای

انگیزه های ساده و مقصدهای تکراری

امسال دقیقاً به همون تاریخ پارسال تو جاده باز به مقصد پایتخت سفر میکنم

باز تنها تو هوای گرگ و میش ساعت 5 بعد از ظهر تو این جاده و اتوبوس و هندزفری و

آهنگ و خوراکی های جورواجور و این بار نه با یک ساک کوچیک، بلکه با یک چمدون!!!


حالا اصن چی شد که این بار اونم با این همه تدارکات میرم پایتخت خودم هم نمیدونم

این همزمانی ناخواسته با سفر به پایتخت سال پیش، کمی آزارم میده

این بار نه کلاسی هست، نه دوره ای، نه دلیل خاصی برای رفتن...


تنهای تنها میرم که چند روزی فارغ از زندگی روتین و دغدغه های تکراری و

حل نشدنی، شاید بتونم چند روزی به هیچ چیز فکر نکنم...

این بار نه دنبال گلایه کردنم،

و نه دلتنگ عاشقانه های قدیمی..!

 

این بار میرم که تموم دلتنگی ها و گلایه ها رو بندازم پشت گوش...

میرم که شاید بشه فراموش کنم

میرم که اگر بی معرفتی و فراموشی ای دیدم،این بار به جای دلگیر شدن، آنچنان ندید

بگیرمش که کم کم (شاید) خودم هم باورم شه که دلگیر نیستم!!!


شاید کم کم حتی باورم شه که اصلاً قسمت این شکلی نوشته شده بوده!

و شاید انقدر باور کنم که سردرگمی های گذشته مو بهش پیوند بزنم و بگم: نگاه کن،

اینجا، دقیقا اینجا، تو این تاریخ، خودت از خدا خواستی که ...

و شاید انقدر غرق شم که باور کنم که این من بودم که به هدفم رسیدم!!!؟

نه اونی که همه چیزو، همه چیزو، حتی خونواده خودشو پشت سر گذاشت و رفت!


شاید. ... یک روز

اگر خیلی تلاش کنم

بتونم این چرندیات رو باور کنم...!

 

 

 

27.7.95

اتوبوس

جاده رشت-تهران

5 بعد از ظهر