کاش یکی پیدا میشد و بهم میگفت دلیل این همه فکرهای عجیب و غریب و ناجور چیه
میشینم فکر میکنم و خیال میبافم از چیزهایی که احتمال اتفاق افتادنشون نزدیک به صفره
بعد عصبانی میشم
غصه میخورم
تپش قلبم زیاد میشه
یهو دنیا جلوی چشمم خراب میشه و حس میکنم همه چیزو دارم از دست میدم
دلم تنگ شده
هر چند که عجیبه بعد این همه مدت
ولی دلم واسه یه چیز هیچ و پوچ تنگ شده
چقدر غریبه شدم با اون حس و حال
یادمه میرفتم مینشستم بالای سر یه قبری که هیچ نسبتی با من نداشت
و ساعتها، واسه یه چیز دست نیافتنی گریه میکردم
6 ساله که اونجا نرفتم
6 ساله که همه چیز و بوسیدم گذاشتم کنار
اه چرا یادش افتادم
شاید بخاطر دوستمه که حس و حال این روزهاش خیلی شبیه حس و حال اون روزهای منه
یادمه اولین بار کی بود
یادمه از کلاس معارف تعطیل شده بودم
یادمه ... دوشنبه بود !
رنگ ماشین های اون روز رو یادمه
رنگ مانتویی که پوشیده بودم رو یادمه
یه مانتوی آبی پوشیده بودم...
یادمه کجا خندیدم
یادمه کجا تحسین کردم
یادمه کجا غبطه خوردم...
یادمه اون روز تنها بودم...
یادمه که چی شد که ادامه پیدا کرد...
هر چقدر سعی کردم همه چی رو فراموش کنم
ولی میبینم لحظه لحظه ش یادمه
دلم برای خودم تنگ شده
برای اون حس و حال جدید و عجیب و غریبی که اون روزها داشتم
برای گل روز مادر
برای شعر خوندن و آهنگ سیمین بری که بعد اون هیچوقت دیگه گوش ندادم
برای اون کیف قهوه ایم ......
دلم تنگ شده.
6 سال گذشته ولی جرئت ندارم دفتر خاطرات اون روزهام و باز کنم و بخونمشون
یادمه اون روزها بچه ها چیکار کردن
یادمه یهو دور و برم خالی شد بخاطر بهانه های مزخرف دوستای به ظاهر نزدیک !
یادمه اولین بار کجا اتفاق افتاد ...!!!
تو بیمارستان لاهیجان
غرق گریه ...
با دیدن یک صورت خیس ... !
یادمه آخرین بار کجا اتفاق افتاد...
یادمه با اینکه حالم خیلی خراب بود، شماره رو برداشتم و از ترس لو رفتنش میخندیدم و میدوییدم
لهجه ی شهر ...!
یادمه اون روز با اون حس و حال 6 نمره تقلب کردم
ناهار بعدش یادمه
تلاش بعدش یادمه
تاکسی یادمه
مسافرای تاکسی یادمن...
.
.
.
حرفی که به خدا زدم تو اون لحظه یادمه...
آهنگی که اون غروب گوش میکردم یادمه
و لحظه ای که تموم شد ....یادمه !
متاسفانه همه چیز با جزییات یادمه
«به یاری الله» که اون شب شنیدم یادمه !
یادمه که اون شب تکنیک پالس خوندم
تعجب ستاره از حال خوبم ، یادمه!
شاید هیچوفت فکر نمیکردم که سالها بعد، واسه روزی که اونقدر راحت گذشت
اینطور سخت و طولانی اشک بریزم
وای خدا چرا انقدر با جزییات یادمه
چرا اون گنگی از سرم نمیپره
انقدر نسیم گفت که خوابشو میبینه، من یاد خوابهای اون دوران خودم افتادم
خوابهایی که از وحشت یه کابوس نزدیک یک سال ادامه داشت
من حالم اصلا خوب نیست
بین این همه کار و وسط این همه کاغذ درس و شرکت
یهو میزنم زیر گریه و تمام زندگیم میاد جلوی چشمم
کجای زندگیم راه و کج رفتم؟
به جرم کدوم گناه، اینطور سخت مجازات میشم؟
آخرین روز، 19 دی بود!
امروز هم ...!