زمانی که هیچکس فکرشو نمیکرد، من غول مرحله آخر رو کشتم
کشتم و رد شدم و روی خوش روزگار و دیدم
از سخت ترین دوری ها،
از بی مرزترین دلتنگی ها
از عذاب جدا بودن ها و تنهایی ها گذشتم و همشو تبدیل کردم به تجربه های تلخی که بزرگم کردن
برای من که «تظاهر به گذشتن» سخت نیست
برای من هزار تا انگیزه برای ادامه هست
همون انگیزه ای که منو تو این حال می نشونه پای لپتاپ و وادارم میکنه به نوشتن،
به من نوید روزهای خوبی رو میده که بخاطرش نباید از رویاهام دست بکشم
میخوام تو همین لحظه با خودم عهد ببندم که از همین زمان، همین جا، تو همین دنیای کوچیکم، دوباره از نو شروع میکنم
گاهی باید دوباره شروع کردن ها رو هوار زد
باید فریاد زد و جرئت شروع دوباره داشت
درگیر حس های مبهم شدن، نباید راه منو ببنده
باید یادم باشه که عشق های ممنوعه، تا هزار هزار سال، ممنوعه ن …
مهم نیست این روزها چه اتفاقی افتاد
مهم نیست چی شنیدم و چی گفتم
مهم اینه که چیز نشدنی و ناممکن رو باید پذیرفت و از تلاش دوباره دست برداشت
باید اکتفا کنم به خوشی زودگذری که تو این لحظه و این صحبت ها دارم
باید به لباس گوسفند و قیمت دلار و ارز بخندم و قرار رد شدن از مرزها رو بزارم
باید با خاطره امتحانی که اشتباه مضحکی سرش مرتکب شدم،
لبخند رو لبم رو حفظ کنم و بزارم بهم بخندن تا شاید کمی حال دلم بهتر شه…!
باید با صحبتهای تکراری به خودم یادآوری کنم زندگی هنوز رو روال عادی و قوانینش پیش میره و با غم عجیب من،
آب از آب تکون نمیخوره
باید از نبودن ها و نشدن ها غر بزنم و آخرشم آه بکشم و بگم: اینا رو ولش کن، دیگه چه خبر ؟؟
باید خودمو آماده کنم برای فرداها
فرداهایی که به نظر زشت و غیر قابل تحمل میان
باید خودمو آماده کنم برای لبخندهای بی دلیل و عادی بودن های مکرر
و تظاهر به روزمرگی زندگی کنم
کاش گاهی وقتها،
واقعا درگیر روزمرگی میشدم
و قلبم از تکراری بودن ها میشکست
نه از غصه های بی چاره ای که تنها میشه براشون اشک ریخت.
باید دوباره شروع کنم
باید این جمله تکراری رو، انتهای همه جملاتم بزارم.
باید دوباره شروع کنم.
باید دوباره شروع کنم …