یه دوستی داشتم تو دوران دانشگاه کارشناسی
که روز اول دانشگاه دوست شدیم و اسمش ستاره بود
تا 3 سال بعد تموم شدن دانشگاه هم دوست موندیم و بعدشم تموم شد
اسمشم زیاد تو این وبلاگ بردم ولی الان چند ساله خبری از هم نمیگیریم
چند شب پیش نمیدونم چی شد بعد این همه مدت خوابش و دیدم
خیلی کم یادمه و فقط چند صحنه از اون که داشت راه میرفت و یه مانتوی قهوه ای پوشیده بود رو یادم میاد
داشت راه میرفت و یهو واستاد برگشت و شروع کرد حرف زدن و از خواب بیدار شدم یهو
زیاد پیش میاد اتفاقی بدون اینکه به کسی فکر کنم تو خوابم ببینمش
ولی عجیب این بود برام که فردای اون روز مرجانه رو دیدم و گفت مهسا میدونی، خواب ستاره و دیدم !!!!!
خواب خوبی نبود. با ناراحتی بیدار شدم ولی یادم نیست که چی بود.
ترسیدم که دو نفری تو شب خوابش و دیدیم
ولی خب
دیگه دوست نیستیم که مثل قبل روزی 6 بار زنگ بزنم خونه شون بگم: دیگه چه خبر؟
و همیشه هم یه عالمه حرف داشته باشیم و وقت کم بیاریم.
فقط امیدوارم اتفاق بدی نیفتاده باشه.