به نظرم خوب موقعی اومد
یه وقت خوبی خالی شد واسه صحبت کردن
حالا جدا از یه دغدغه وحشتناک که بهم اجازه رسیدگی به امور عادی زندگیمو نمیداد،
میتونم به مشکلات عادی فکر کنم و راحت تر حرف بزنم
بعضی چیزا از گذشته چنان سر دلم مونده که گاهی خیلی ناخودآگاه شروع می کنم به
صحبت کردن و موقعیتی که قبلا بوده رو شرح میدم
دنبال این میگردم ببینم فقط منم که اون چیزا برام غیر معمول بوده یا شنونده های الانم عکس العملی بهش نشون میدن ؟
ولی کی میفهمه قبلا سر یه مسئله پیش پا افتاده غذا خوردن هم باید موذب میبودم و سعی
می کردم به یه شرایط غیرعادی از نظر خودم و عادی و روال از نظر اونا تن بدم؟
کی میفهمه نفهمیدن نیازهای اولیه زندگی یعنی چی؟
اونم وقتی دو نفر با اعتماد به نفس تمام یه چیزهایی رو که تو یه زندگی معمولی اتفاق نمیفته رو
عادی و تطبیق با شرایط میدونن و اسمش رو میزارن : تلاش و انطباق محیطی