ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

میدونم چرا ناراحتم ولی دلم نمیخواد بگم 

اصن همه ناراحتیا که گفتن نداره

ناراحتی های من معمولا از اونجا آب میخوره که با انرژی به محیطی ورود میکنم که تصورم ازش یه روز قشنگه

ولی اوضاع جوری پیش نمیره که توقع داشتم

حتی اگه اتفاقی که میفته خیلی هم دور از انتظار نباشه ولی من دوستش نداشته باشم


اینم میدونم که ناراحتی دیشبم چطور میتونست برطرف شه

ولی خب... همیشه هم احساسات تو یه سطح باقی نمیمونه. اولویت ها عوض میشه !!

اخیرا خیلیا رو از خودم دور کردم و تو این شرایط به هر کسی نمیتونم زنگ بزنم

بالاخره هر بدست آوردنی، ارزش اینو داره که یه چیزایی رو هم کنار بزاری

امیدوارم که داشته باشه البته!!!


شاید یه بخش از ناراحتیم هم اینه که بخاطر اینکه کار خودمو بکنم، مجبورم یه جاهایی دروغ بگم یا بپیچونم ولی دوس ندارم

نمیدونم چرا باید تو منگنه قرار بگیرم

نمیدونم چرا وقتی فریاد نمیزنی که تو مسئله ای صاحبنظرتر از بقیه ای، چرا باید با پررویی رو نظر خودشون پافشاری کنن.

منم حوصله اینو ندارم که بقیه رو قانع کنم نظر من درسته یا اونا

همیشه ظاهرا اونی برنده س که با یه اصرار بی منطق واسه دفاع از نظرش سر و صدا میکنه


خسته نیستما

فقط به چند ساعت تنهایی احتیاج دارم

این مدت خیلی شلوغ پلوغ بوده ...