سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

 sam عزیز

ممنونم که بعد سال ها باعث میشی با دیدن اسم و نظرت دوباره امید نوشتن بگیرم

به عنوان کسی که نوشته هامو خیلی وقته میخونی، باید شناخت خوبی ازم داشته باشی

اونجایی آخر خط منه که دست و دلم دیگه به نوشتن نمیره

اونجایی که غمم انقد بزرگ میشه که دیگه نمیشه تو کلمات جاش داد

 

گفتی باید این اتفاق بد رو به همین شکل قبول کنم و از کنارش عبور کنم

اون اتفاق بد رو قبول کردم اما نه به شکلی که به نظر می رسید

اون شکلی که تموم شده، با واقعیتی که وجود داشت فاصله زیادی داشت

نکته مشترکش، "تموم شدن" بود که اتفاق افتاد و دیگه دلیلش هم مهم نیست

 

گفتی هیچکس قرار نیست بهم کمک کنه

آی آی آی ... اینجا رو اشتباه گفنی

اگه بدونی دوستام این مدت چقدر باهام اسیر بودن

اگه میدیدی چطوری برام وقت خالی میکنن و برنامه میریزن برام

آخ اگه میدیدی روزی چند بار بهشون زنگ میزنم و چقد زنگ خورم رفته بالا

که مهسا یه وقت فکر نکنیا ... مهسا غصه نخوریا، زندگی که به آخرش نرسیده

مهسا اصن خیلی هم بهتر شد واست ... مهسا پاشو، ناامید نشو، حرکت کن

...

برام بازم ارزوهای خوب کن sam مهربون

بزار با خوندن جمله هات آروم شم که حتی میشه دوستایی با فاصله خیلی دور داشت که همدردی رو میفهمن

کسایی که از دور میفهمن چی میکشم، برخلاف اونایی که خیلی نزدیک بودن و هیچوقت نفهمیدن!

 

ممنونم از آرزوهای قشنگت