کسی به سوگ نشست
و در مصیبت آن روزهای خوب گریست
کسی به سوگ نشست
که سوگوار جوانی ست . سوگوار امید
و سوگوار گذشتن و برنگشتن هاست
کسی نمی داند
که پشت پنجره رودی ست در سیاهی شب
چرا نسیم
چرا آن نسیم روح نواز
میان برگ درختان نمی وزد امشب ؟
کسی سراغ مرا از کسی نمی گیرد
که هستیم تنها
در انعکاس صدایی ز دور می آید
و در سیاهی شبها
رسوب خواهد کرد
هنوز می گذرم نیمه های شب در شهر
مگر که لب بگشاید به خنده پنجره ای
کجاست دست گشاینده ؟
خواب سنگین است
کسی نمی داند
که در سیاهی شب
دشنه ای ست در پشتم
که در سیاهی شب خنجری ست در کتفم
مرا ندیدی
دیگر مرا نخواهی دید
که پشت پنجره سرشار از سیاهی شب
که پشت پنجره آواز دیگری جاری ست
چرا فراموشی ؟
چگونه خاموشی