ایده سریال پایتخت !!!
البته okaye
(این okaye چیه چند وقته افتاده رو زبونه من آخه!!!!!!!!)
قشنگ ایده گرفتن
فقط خواستم در جریان این خبرم باشین البته اگه قبلا نشنیده بودین
واقعیه این
متاسفانه یکم خنده دارم هست
برای حمایت از پایتخت
4 به 205555
92-9-24 (در همین وبلاگ هم قبلا مطلب گذاشته شده)
انتشار خبری درباره مرگ عجیب 2مرد در غسالخانهای در یکی از شهرهای کشور، باعث شگفتی بسیاری از مردم شده است .
گرچه برخی از وکلای دادگستری در گفتوگو با همشهری این خبر را تأیید کردهاند اما مقامات پلیس و قوه قضاییه، از صحت این خبر اظهار بیاطلاعی میکنند و میگویند که هنوز با چنین پروندهای روبهرو نشدهاند.
این ماجرا به زمانی بر میگردد که مردی بهخاطر اینکه شبها خواب به چشمش نمیآمد، تصمیم گرفت نزد یک رمال برود و از او کمک بخواهد. وقتی مرد رمال او را دید، به وی گفت که برای رهایی از این مشکل باید به یک غسالخانه برود و از غسال بخواهد که وی را روی تخت غسالخانه، غسل دهد. او تأکید کرد که فقط در این صورت است که مشکل مرد جوان حل میشود و وی پس از آن میتواند به راحتی بخوابد و خواب ببیند .
این نسخه مرد رمال در ادامه ماجرای عجیب تری را رقم زد؛ چرا که مرد جوان تصمیم گرفت هر طوری شده به یک غسالخانه برود و دستوری را که رمال میانسال داده بود، عملی کند. او برای این کار نزد یکی از غسالهای شهر رفت و ماجرا را با وی در میان گذاشت و از او کمک خواست. غسال که نسخه رمال را باور کرده بود قبول کرد که به مرد جوان کمک کند و برای غسلدادن مرد جوان با او قرار گذاشت.
در روز قرار، مرد جوان راهی غسالخانه شد. آن روز، جسد مردی را که بهعلت بیماری جانش را از دست داده بود برای غسل و شستوشو به غسالخانه آورده بودند و مرد غسال سرگرم شست و شوی جنازه بود. وقتی مرد جوان رسید، غسال از او خواست که روی تخت غسالخانه دراز بکشد تا او را هم غسل دهد. وقتی همهچیز برای اجرای نسخه رمال آماده بود، غسال به طرف مرد جوان رفت تا او را شست و شو دهد اما مرد جوان از وی خواست برای شستن او از لیفی تازه استفاده کند، نه لیفی که با آن مردگان را میشوید.
مرد غسال قبول کرد و برای آوردن لیف تازه، تخت غسالخانه را ترک کرد و در همین هنگام خانواده مردی که آن روز فوت شده و جنازهاش روی تخت غسالخانه بود، وارد آنجا شدند. آنها با دیدن 2جنازه روی تخت غسالخانه و غیبت مرد غسال تعجب کردند و یکی از آنها با صدای بلند پرسید: «پس غسال کو؟».
در همین هنگام مرد جوان از روی تخت غسالخانه برخاست و گفت: «غسال رفته است تا لیف بیاورد». دیدن مردی که از روی تخت غسالخانه بلند شده و شروع به حرفزدن کرده بود، برای خانواده متوفی آنقدر ترسناک بود که یکی از آنها سکته کرد و پس از انتقال به بیمارستان جان باخت.
یکی دیگر نیز چنان وحشت کرد که هنگام فرار، پایش لیز خورد و سرش با زمین برخورد کرد و دچار خونریزی مغزی شد و در نهایت در بیمارستان جان باخت. به این ترتیب غسال و مرد جوان بازداشت شدند و پرونده آنها در حالی در اختیار دادسرا قرار گرفته که هنوز کسی نمیدانست جرم آنها چیست.