سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

خیلی برام مهم بود که 5 فروردین امسال رو یه جور متفاوتی بگذرونم

اصلا 5 فروردین واسم شده یه تاریخ خاص . تبسم
یه تاریخ مثل تولد، مثل عید، مثل روزی که توقع داری حتما یه مورد هیجان انگیزی پیش بیاد یا دوروبرت رو با آدمهای دلخواهت پر کنی

5 فروردین پارسال که از دستم در رفت و فکر کنم سیل می بارید و منم برنامه ای نداشتم
امسالم خیلی اتفاق افتاد که باعث شن بیخیال بشم و کنج خونه بشینم

ولی آخرش گفتم نه، مرغ فقط یه پا داره اصلا!
گور بابای هر چی مانع ساختگی و بیخوده
آخرش اون موقعی حالت خوب میشه که کاری رو انجام بدی که دلت می خواسته

با همه اینا، 5 فروردین قشنگی رو گذروندم
نه به هیجان انگیزی اولین دفعه که از ذوق جیغ بکشم و از خوشحالی بالا و پایین بپرم
اما در حد خودش جدا" قابل قبول بود مؤدب

اونقدر خوب که 2 ساعت بی وقفه به عرق بیدمشک و فالوده یزدی دزدی خندیدم  و انقد انرژی داشتم که ساعت ها تو خیابون های این شهر قدم بزنم و تو سرمای آخر شبش بالای پشت بوم بمونم و حاضر نشم برگردم اتاقم

آرزو میکردم روزها کش بیاد تا حالا حالاها برنگردم به زندگی عادی و کار و اتاق همیشگیم
ولی قانون زندگی تکراره
کم پیش میاد جریت کنیم این تکرار و بهم بزنیم و اون شکل روال که بهش میگن "زندگی"، زندگی نکنیم

دوستای خوبی پیدا کردم دوست داشتن
نزاشتن حس کنم چقدر دیوونه م که با این شرایط اومدم مسافرت

برام مهم بود به خودم ثابت کنم وابسته کسی نیستم و بهانه های عجیب غریب بقیه نمیتونه برنامه م رو بهم بزنه

شروع خوبی واسه تغییرات بود
حالا که بحران تموم شده، دیگه هیچ بهونه ای واسه صبر کردن ندارم
بریم ببینم "قرن جدید" قراره ما رو کجای سرنوشت بزاره
.
.
پ.ن: 5 فروردین سالگرد تاریخ کات و این حرفا نیست بخدا
این نگرش های دوست پسر دوست دخترانه رو در مورد این پستم  بزارین کنار ??