|
پنج شنبه 86 شهریور 8 :: 2:56 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
دلیل عشق . . . و ماجرا اینگونه آغاز شد... «دوستت دارم»... و با تپش ِ قلبهایمان، ادامه یافت... و با اشک ِ چشمانمان، به انتها رسید... من تو را مقصر میانگاشتم و تو مرا... تو از من گلایه میکردی و من از تو... یادت هست، عشق را چگونه معنا میکردیم؟... تو میگفتی: و من میگفتم: هر دو تظاهر میکردیم که نمیدانیم... حال آنکه میدانستیم... عشق دلیلی بود که، تو را جلوی پنجرهء اطاقت میکشاند... و نگاه دزدانهام را نیز... موضوع مطلب : |