سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 240
بازدید دیروز: 170
کل بازدیدها: 882538






 
یکشنبه 84 مرداد 2 :: 10:58 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

چهره ی غمگین من

 

قسمت ششم

     « جرم دفعه ی پیش؟»

     « قیافه ی بـشـّاش.»

     هر دو به هم نگاه کردند.

     بازجوی مقدماتی گفت: « توضیح!»

     توضیح دادم: « دفعه ی پیش قیافه ی بشاش من در روزی که دستور داده شده بود سوگواری عمومی باشد – یعنی در روز مرگ رئیس دولت – توجه پلیس را به خود جلب کرد.»

     « مدت محکومیت؟»

     « پنج سال.»

     « انضباط؟»

     « بد.»

     « دلیل؟»

     « میل به کار.»

     « تمام شد.»

بعد بازجوی مقدماتی از جایش بلند شد. به سمت من آمد و با یک ضربه سه دندان میانی  ِ جلو ام را شکست. این نشانه ی آن بود که من به عنوان مجرم با سابقه شناخته شده بودم. و این مجزات شدیدی بود که انتظارش را نداشتم. سپس بازجوی مقدماتی اتاق را ترک کرد. پس از او جوان فربهی که اونیفورم قهوه ای رنگی به تن داشت، وارد اتاق شد. او بازپرس بود.

     آن ها همه مرا یکی پس از دیگری کتک زدند: بازپرس، بازپرس ارشد، سر بازپرس، قاضی مرحله ی نخست، قاضی مرحله ی نهائی. ضمن همه ی این کتک خوردن ها پاسبان هم تنبیهات بدنی را – به همان صورت که قانون مقرر کرده بود – در مورد من اجرا کرد. بعد مرا به جرم داشتن چهره ی غمگین به ده سال زندان محکوم کردند، همچنانکه پنج سال پیش از آن مرا به دلیل داشتن چهره ی بشاش به پنج سال زندان محکوم کرده بودند.

     اما من باید سعی کنم که این بار دیگر چهره ی نداشته باشم. البته این به شرطی است که بتوانم ده سال آینده را در لوای شعار خوشبختی و صابون تاب بیاورم و زنده بمانم. . .

 

پایان

 

 

 

 




موضوع مطلب :