سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 125
کل بازدیدها: 884944






 
دوشنبه 92 فروردین 19 :: 1:30 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام

سلام دوباره بعد از 35 روز !

کم پیش میاد انقدر زیاد تو وبلاگم غیبت داشته باشم

گاهی نمیام چون می بینم اکثر نوشته هام آخرش به شکایت و گلایه ختم میشن

بگذریم

عید خوش گذشت ؟

واسه من که بد نیود ... کلا درس و تعطیل کرده بودم و همش این خونه اون خونه مهمونی بودم تبسم

تو این بحران بی انگیزگی سعی میکردم خوشحال و سرحال باشم ... کلا این مسئله تنها چیزیه که من همش توش موفقم

یه سال گذشت !!! یه سال نسبتا ً پر از ماجرا ... پر از دغدغه ... یه سالی که میتونم بگم تنها سال مفید دانشجوییم بود

ولی من خودم آدم قبل نیستم ... خلق و خو م خیلی عوض شده ...

خیلی عصبانی ترم ... بی حوصله م ...

دیگه مثل اون موقع ها بیخیال نیستم

انگار یه چیزی از درون بهم میگه که باید سنگدل باشم ... که نباید کسی و ببخشم

باید یه آدم کینه ای بد اخلاق باشم که کسی جرئت نکنه که بگه بالای چشمت ابروئه

نه از سادگی خبریه نه از مهربونی

نمیدونم ... شاید همه آدما بزرگ که میشن اینجور احساساشون تشدید میشه

حتی دیگه اصلا دلتنگ کسی هم نمیشم !!!

اگه میدونستم ... هیجوقت هیچوقت هیچوقت  آرزو نمیکردم که بزرگ بشم

یکی از دوستام چند روز پیش میگفت بچه که بودم فکر میکردم وقتی 23 ساله بشم، دیگه نهایت خوشحالیه ... نهایت زندگی ...

یعنی داشتن همه ی چیزای خوب ... یه سن و شخصیت ایده آل

ولی ... !

اگه تو 16 - 17 سالگی یه شور و نشاطی هم داشتیم الان دیگه از اونم خبری نیست !قابل بخشش نیست

از انگیزه ها هم خبری نیست


چنان به این داشته ها راضیم که گاهی تصمیم میگیرم هیچ قدمی واسه جلو رفتن برندارم

هی ی ی ی ی ی .... روزگار  ... زندگی همش شده سکوت و سکون


هرچقدر بزرگتر هم که میشی ، انگار با یه عالمه واقعیت وحشتناک روبرو میشی

با حقیقت چیزایی که یه عمر با توهموش گول خوردی

یه روزی ، روزگاری ... فکر میکردم یه آدم خاصم با یه عالمه تفاوت با بقیه

و کمبودهای زندگیمو پشتش پنهان میکردمو میذاشتم به حساب تفاوت

ولی ...

ولی هر چقدر که میگذره، حس میکنم این خاص بودن نیست

این فقط ناسازگار بودن من با دنیای اطرافمه ... چیزی که هیچ ربطی به خاص بودن و یه ویژگی برجسته داشتن نداره

فقط تمام این مدت منو پشت یه رویا مخفی کرده بود

بعد این همه سال ... وای ... ما چقدر دیر میفهمیم

(ایمان بیاوریم به ویرانه های باغهای تخیل)

 

این همه این سالا هفت سین چیدیم ، سبزه گره زدیم  ، هیچی به هیچی ( والا ... !!!)

ولی امسال به هفت سین من یه «س» دیگه هم اضافه شد !

سوئد ! جالب بود

حالا قضیه ش و بعدا مینویسم ... شاید این یکی بتونه یه تغییر اساسی ایجاد کنه که از این بیحالی در بیام


امیدوارم شما تو این سال جدید به آرزوهاتون برسین ...

هر کی مثل من بیکاره بتونه کار پیدا کنه

هر کی مریضه ایشالله به سلامنی برسه

هر کی مشکلی داره، مشکلش حل بشه

هر کی هم که سبزه گره زده ، ایشالله ایشالله ایشالله یکی با پراید سفید میاد و بختش باز میشه پوزخند


خوش باشین دوستان

به یاد قدیما:

مؤدب تا درودی دیگر ، بدرود مؤدب








موضوع مطلب :