|
دوشنبه 98 شهریور 4 :: 12:19 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
چه تصادف مسخره ای بود واقعا این تشابه بیخود و بی ربط چرا باید اتفاق میفتاد ؟ قرار بود من چیزی یادم بیاد ؟ قرار بود وجدانم بیدار بشه؟ یا حواسم و جمع کنم و دوباره اون حرف گوش کن مغلوب باقی بمونم ؟ کجای زندگیم این شکلی بود ؟ 1 سال اونم وسط 20 سالگی و جوونی و بی عقلی حالا 10 سال گذشته این اتفاق دوباره باید بیفته ؟ روزها رفتند و من دیگر هیچ دوست نداشتم همچین اتفاقی بیفته خودم و زدم به اون راه کاری و انجام دادم که غیر از نظر یه نفر، از نظر هیچکسی بد نبود ولی دلم نمیخواست رفتم تا ثابت کنم من میتونم پا رو دلم بزارم بسه هر چقدر گریه و ناراحتی و بغض که داشتم گفتم چند ساعت بیخیال هر چی احساسه بشم و اصن مهم نباشه کسی برام ولی این تشابه مسخره این تصادف بیخودی که بخاطر شنیدنش هاج و واج موندم چی بود ؟ خدا خواست نشونه بده ؟ خواست بگه من حواسم هستااا . خطا نکنی یه بار ؟ ! خدایا خودمونیم دقیقا طرف کی هستی ؟!!!!!! موضوع مطلب : دلنوشته |