سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 20
بازدید دیروز: 174
کل بازدیدها: 882947






 
یکشنبه 100 مهر 18 :: 1:55 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

https://s4.uupload.ir/files/mona_xsb6.png

 

 

مونا جون، قدیمی ترین دوستم گل تقدیم شما
نمیدونی چه دردی میکشم از این مصیبت
نمیدونی چقد این چند روز تلخ میگذره و هر لحظه یادش چطور قلبم و درد میاره

بخدا قسم که مادرت برای من، فقط یه خانم همسایه نبود
وجودی مثل مادر خودم بود
همونقدر بی غل و غش و عزیز
همونقدر محترم و دوست داشتنی

مونا
منم مثل تو صاحب عزام
تو به من تسلیت بگو ...
بخاطر همه این مدتی که ندیدمش
بخاطر تمام روزهایی که مریض بود و بیخبر بودیم از این همه وخامت اوضاع و نتونستیم کاری براش بکنیم
.
انگار همین چند روز پیش بود که منو تو روی کاشی هایی که مامانت داخل باغچه گذاشته بود میدوییدیم و خاکش رو بهم میزدیم و عصبانیش میکردیم

یادته چقد خراب شدن گل ها ناراحتش میکرد؟
چقد وقت میزاشت که درستشون کنه و همیشه حیاط خونه تون رنگی بود

چه پناهی بود واسمون روزی که سقف خونه مون از برف ریخت و دویدیم خونه شما و هیچ حس نکردیم خونه خودمون نیست‌.

روزی که از حج برگشت، چهره ش رو تو لباس سفیدش خوب یادمه
مامانم میگفت مامان مونا مثل عروسها شده از بس که لباس بهش اومده بود و خوشحال بود

خنده هاش، عصبانیت هاش، غر زدن هاش با لهجه ای که کاملا نمیفهیدم رو خوب یادمه

چه روزهایی دور دیگ های بزرگ آشپزی تو خونه تون میچرخیدم و نمیفهیدم این همه اعصاب و حوصله رو از کجا میاره تو حضور اون همه جمعیت
چیزی که تو خونه ما اصلا خبری ازش نبود

یادمه چند سال پیش اتفاقی منو تو کوچه دید و بغلم کرد و بوسید و گفت دلش تنگ شده
.
مونا نمیدونم چطور بهت تسلی بدم وقتی خودمم انقد پریشونم
 چی بگم از دردت کم شه وقتی باورم نمیشه دردش کم شدنی باشه ..‌.

طاقتشو نداشتم دوباره بهت زنگ بزنم و چیزی بگم
من تو نوشتن همیشه بهترم

همین روزها میام دیدنت
فقط قوی باش،
کنار پسرت، همسرت و بقیه عزیزانت

ببخش که تو بدترین شرایط کنارت نیستم ...
ببخش ..
------------------------------------------------------------------------------------
چه درد آلود و وحشتناک
چه بود این تیر بی رحم از کجا آمد
که غمگین باغ بی آواز ما را باز
در این محرومی و عریانی پاییز
بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
.
چه جانسوز و چه وحشت آور است این درد
نمی خواهم ، نمی آید مرا باور
و من با این شبیخونهای بیشرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم می آید از این زندگی دیگر
.
چه سود اما ، دریغ و درد
در این تاریکنای کور بی روزن
در این شبهای شوم اختر که قحطستان جاوید است
همه دارایی ما،دولت ما،نور ما، چشم و چراغ ما
برفت از دست...
.
روحش شاد




موضوع مطلب :