ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

 

منشین با من ، با من منشین

تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟

تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من،

چه جنونی، چه نیازی، چه غمی ست؟

یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز

بر من افتد؛ چه عذاب و ستمی ست.

 

دردم این نیست ولی ،

دردم این است که من بی تو دگر

از جهان دورم و بی خویشتنم.

تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم.

 

منشین اما با من، منشین.

تکیه بر من مکن، ای پرده ی طناز حریر!

که شراری شده ام ...

گرگ هاری شده ام !