سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

دیروز بعدظهر خوبی داشت 

شفاف سازی کردیم     

خلاص شدم  از همه فکرای مزخرف

بدبینی من وقتی بخواد اوج بگیره خیلی جاهای بدی میره خسته کننده
خوب شد که ادامه پیدا نکرد.

 

لاهیجان رفتیم تو یه هوای عالی

با اکرم

تا اونجاییش که دو نفره بود خوب بود

 

وقتی جدا شدیم

یه خبری رسید

 

خبر زنده بودنش!

خبر ادامه دادنش!

 

باید خوشحال میشدم، ولی فقط بهمم ریخت

گفتم مگه میشه برگشته باشه ؟

عمرا!

 

تا که امروز دوباره خبر رسید

گفتن واقعا برگشته!

برگشته که دوباره بره!

نه، واقعا برگشته !!!!

بعد از ؟ سال!

 

شدم این وسط لینک بین بقیه!

خبرا رو از اینور به اونور برسونم

بعد شنیده هایی که معلوم نیست کدومش راسته کدومش دروغ رو بچینم کنار هم

و نتیجه گیری کنم!

 

امروز

به ......ش رسیدیم

گفت که آب از سرش گذشته

گفت بیخیال همه ی دلبستگی ها و وابستگی ها

تلویحاً گفته خط هیچکس رو نمیخونه

و گوشش به هیچ نصیحتی بدهکار نیست!

میخواد بره تا تهش!

 

تا ته چی اصن؟

تا ته بدبختی ؟

کم نبود این مدت ؟

 

اخه خدا 

کجا نشستی تو؟ 

چطوری دلت میاد این وضع ادامه پیدا کنه ما هم هیچ کاری نتونیم بکنیم ؟  

خسته شدم از عذاب وجدان

خسته شدم از بس که تو فکرم نقشه های جورواجور واسش کشیدم و آخرشم هیچکدوم و عملی نکردم

خسته شدم از بی چاره گی!

 

خسته شدم از بس خودمو مقصر رفتنش دونستم

 

امروز یکی از نوشته های سه سال پیشمو پیدا کردم

اون موقع که تازه واسه یه دوره از زندگیش رفته بود یه جای دور!


 

http://sarasaiee.parsiblog.com/Files/ed455aa811bb01d2999f6367ffcfcf29.jpg


  

چند سال گذشته از اون موقع  

نتیجه همه ی اون پاکی و سادگی شد حماقت!


 کاری نمیتونم بکنم

تنها کاری که میکنم

یه عاااالم پیاده میرم هر روز و

یه عاااالم اهنگای رفتن رو مرور میکنم!

یه عاااالم به سفرهای نفرین شده فحش میدم و

هر روز با خودم مرور میکنم:

 

نفرین به سفر که هر چه کرد، اون کرد!

 

خسته شدم از بس این آهنگا رو گوش دادم و از ته دل باهاش خوندم 

 

«کی با یه جمله مثل من

میتونه آرومت کنه

اون لحظه های آخر از

رفتن پشیمونت کنه....»

 

لحظه های آخر

من کار داشتم

درس داشتم

درگیر بودم

 

لحظه های آخر  

نفهمیدم که بالاخره بیخیالیام داره کار دستم میده  

فقط یه احمق کافی بود تو اوج اون حواس پرتی ها و درگیری های من 

بره خودشو گم و گور کنه

 

به اندازه تمام مدتی که غیبت زد

امشب سخت گذشت..

امشب خسته شدم از این همه ناراحتی کردن

 

میدونم

برگشتن، روی برگشت میخواد!

که تو دیگه نداری

فقط هی الکی به این و اون زنگ بزن

و تظاهر کن که اوضاع خیلیییی خوبه

ما که میدونیم

اوضاع اونجا خیلییی ناجوره

و تو هم وقتی دوباره بری

باز مثل سابق ناپدید میشی

 

من که میدونم  

مردش نیستی بیای و بگی غلط کردم 

مردش نیستی بیای و بگی همه چی دود شد رفت هوا!

و همه ش از اول یه دروغ قشنگ بود

 

تلاش‌های این روزامون واسه برگشتنت 

دیگه آخرین تلاش‌هاست 

دیگه همه خسته شدیم ... 

این روزا هم اگه بگی نه،

دیگه کسی نمیمونه که برگشتنت براش مهم باشه

 

فردا بهترین دوستت میاد سراغت 

تو رو جون هر کی دوست داری 

یادت بیاد که اون بهترین دوستته  

یادت بیاد چه روزایی باهاش داشتی  

یادت بیاد بخاطرش از چه چیزایی میگذشتی 


چجوری باورمون شه همون آدمی ؟  

نه  ، تو دیگه اون آدم نیستی  

ولی میتونی بشی مثل سابق 

 

باید بتونی!!

بایدد...