چه تصادف مسخره ای بود
واقعا این تشابه بیخود و بی ربط چرا باید اتفاق میفتاد ؟
قرار بود من چیزی یادم بیاد ؟
قرار بود وجدانم بیدار بشه؟
یا حواسم و جمع کنم و دوباره اون حرف گوش کن مغلوب باقی بمونم ؟
کجای زندگیم این شکلی بود ؟
1 سال اونم وسط 20 سالگی و جوونی و بی عقلی
حالا 10 سال گذشته این اتفاق دوباره باید بیفته ؟
روزها رفتند و من دیگر
خود نمیدانم کدامینم
آن من سر سخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم ؟
هیچ دوست نداشتم همچین اتفاقی بیفته
خودم و زدم به اون راه
کاری و انجام دادم که غیر از نظر یه نفر، از نظر هیچکسی بد نبود
ولی دلم نمیخواست
رفتم تا ثابت کنم من میتونم پا رو دلم بزارم
بسه هر چقدر گریه و ناراحتی و بغض که داشتم
گفتم چند ساعت بیخیال هر چی احساسه بشم و اصن مهم نباشه کسی برام
ولی این تشابه مسخره
این تصادف بیخودی که بخاطر شنیدنش هاج و واج موندم چی بود ؟
خدا خواست نشونه بده ؟
خواست بگه من حواسم هستااا . خطا نکنی یه بار ؟ !
خدایا خودمونیم
دقیقا طرف کی هستی ؟!!!!!!