اون لحظه به همه چیز فکر میکردم
به اینکه چی باعث شد بعد ماه ها اینکار و کردم
به اینکه چه لذتی تو این کار هست و وقتی انجامش میدم، آیا دوست دارم ادامه ش بدم یا فقط از اتفاقی که افتاده، یه استقبال عادی کردم!
به اینکه چه فرصت هایی رو پیش روم میزاره و اصلا فایده ش چی میتونه باشه
اون لحظه و لحظه های بعدش قاطع جواب سوال اولم رو دادم
احتمالات و عواقب بعدش رو پیش بینی کردم و از اونجایی که تصویر نسبتا خوشی از این وضعیت دارم، خندیدم
ولی مبدونین چی میگم
همیشه اون قدمی که برمیداری و اتفاقی که میفته مهم نیست،
من دلایلش رو دوست ندارم
اصلا هم دوست ندارم
من اون گیجی و تو هوا بودن و عجیب و غریب بودن و تازگیش رو دوست داشتم
و از این دلایلی که الان میدونم چیه بدم میاد
نمیخواستم چیزی تکرار بشه
دلم میخواست همه چیز نو باشه و بی شباهتیش به گذشته شگفت زده م کنه
امون از این تکرارهای ناعادلانه...