سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 95
بازدید دیروز: 136
کل بازدیدها: 883880






 
یکشنبه 93 خرداد 25 :: 1:15 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

حکایت بهلول و آب انگور

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟

بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟

بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر

نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟....


بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟

گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟

گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و

آن را محکم بر پیشانی مرد زد!

مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم!

این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی،

اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!




موضوع مطلب :
یکشنبه 93 خرداد 25 :: 1:1 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

 

آری آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

مؤدبکه همین دوست داشتن زیباستمؤدب

 




موضوع مطلب :
سه شنبه 93 اردیبهشت 30 :: 1:29 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

بله ... همیشه تقصیر با شماست !!!

ولی حیف که گفتنش هیچی و عوض نمیکنه

و نمیتونه حجم پوچی و حسرتی رو که بخاطر اون مدت حس میکنم رو از بین ببره !!!

دیگه کار به جایی رسیده که برای یاد آوردن کسی که یه روزهایی همیشه «بود»، یه سوم شخصی بیاد و یادآوری کنه واست

خوبه .... همین خوبه ... هرچند که فکر میکردم خیلی خیلی زودتر از اینها صدا و چهره و خاطرم فراموش بشه،

ولی همین که داره فراموش میشه خیلی خوبه ...

چون برای من چیزی جز یه لکه ننگ نبود و نیست!!







موضوع مطلب :
چهارشنبه 93 فروردین 20 :: 12:59 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

خوب نیستمممممم

خوب نیستم اصلا ٌ

اعتراف میکنم دلم واسه یه چیزایی که یه روزی با تمام وجود ازشون فرار کردم تنگ شده   !

مخصوصا امروز ...

وقتی از پله ها آروم اومدم پایین و ...  دیدم دیگه نیست

انگار که مرده ... انگار که از اولم نبوده ... فقط یه رویای تلخ و شیرین بوده که یه روزی تو توهماتم زندگی می کرده

 

از عشق و دوست داشتن 

از درس و کار و ... ازدواج

از فکر کردن به همه ی اینا حالم دیگه بهم میخوره

 

باید فقط فقط فقط واسه خودم باشم

شاید فردا بعدظهر برم دریااااااااااا

برم که خلوت کنم

 

دنیا کثیفه ... پر از آدمایی که حتی جرئت ندارن تو خلوتشون و حتی تو دلشون به کثافت کاریاشون اعتراف کنن !

خسته ام !

 

دریاهای چشم تو خشکیدنی است
من چشمه یی زاینده می خواهم

انسانی که مرا برگزیند
انسانی که من او را برگزینم


انسانی که به دست های من نگاه کند
انسانی که به دست هایش نگاه کنم
انسانی در کنار من
تا به دست های انسان نگاه کنیم
انسانی در کنارم، آینه یی در کنارم
تا در او بخندم ، تا در او بگریم

احمد شاملو




موضوع مطلب :
چهارشنبه 93 فروردین 20 :: 12:1 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال


1975272512516218870067148591166n.jpg


زن زیبائی نیستم

موهایی دارم سیاه که فقط تا زیر گردنم می‌‌آید

و نه شب را به یادت می‌‌آورد

نه ابریشم

نه سکوتِ شاعرانه

نه حتی خیال یک خوابِ آرام

پوستِ گندمی دارم

که نه به گندم میماند

نه کویر

و چشم هایی‌

که گاهی‌ سیاه میزند

گاهی‌ قهوه ای

و گاه که به یاد مادرم می‌‌افتم عسلی میشوند و کمی‌ خیس

دست‌هایم .... دست هایم

دست هایم مهربانند

و هر از گاهی‌

برایِ تو

به یادِ تو

به عشقِ تو

شعر می‌‌نویسند

مرا همینطور ساده دوست داشته باش

با موهایی که نوازش میخواهند

و دست‌ها یی که نوازشت می‌‌کنند

و چشم‌هایی‌ که

به شرقیِ صورتِ من می‌آیند




موضوع مطلب :
<   1   2   3   4