سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

کلا زندگیش اینجوریه

همش یه حالیه- یه حالی که انگار همه چی دیر شده

یه حال بدو بدو، یه حال سرعت،

یه حالی که انگار هیچی درست و سر جاش نیست

هیجوقت هم انگار درست نمیشه

انگار این حالی که که به آرامش نمیرسه همیشه هست

 

اصن انگار پیششی اینجا نیست، تو فکره 

اصن منو ندید امروز

اصن ندید چی پوشیدم ، ندید چه شکلی اومدم ، ندید من خسته م، نیستم

حتی تعریف هم که از خودش میکنی رو هم نمیشنوه

 


همینکه یه سری آدمها تو زندگیت باشن که با حرفاشون بهت نشون بدن "هنوز دیر نشده" و "تو چرا نتونی"

گاهی خیلییی کافیه

اصلا بعضی وقتا فقط دنبال اینم که یکی اینو بهم بگه که "بابا نگران چی هستی، تو نتونی کی بتونه ؟" 

اون موقعس که انگیزه میگیرم که از این حال بیحال بیام بیرون و شروع کنم

البته گذشته اینطوری نبودم که منتظر یه انگیزه خارجی باشم

ولی زمان هم آدم رو پیر میکنه، هم جرئت و جسارت کم کم از بین میرن و حس میکنم نمیتونم

کاری رو انجام بدم، مگر اینکه کسی برام مصداقی از تواناییم بیاره و تشویقم کنه به "انجام دادن"


روی بعضی اتفاقا هر چقدر سرپوش بزاری و به روی خودت نیاری، بالاخره از یه طرفش میزنه بیرون و یه زمان نامناسب غافلگیرت میکنه

حداقل وقتی مشکل وجود داره، سعی کنیم تظاهر نکنیم به خوب و روال بودن اوضاع

اتفاقا وقتی اوضاع راضی کننده نیست، بهتره نشون بدیم و با صدای بلند بگیم: "من راضی نیستم"

شاید آدمهای اطراف اون موقع خودشون رو بیشتر جمع کنن


وقتی یه چیزی دارین که به هر بهانه ای حاضرین نادیده ش بگیرین و فراموشش کنین، یعنی هیچ ارزشی براتون نداره

نمیدونم چرا ما ادما عادت کردیم به کنار نزاشتن چیزایی که دیگه نه به چشممون میاد نه ارزشی ازش برامون باقی مونده


به نظرم خوب موقعی اومد

یه وقت خوبی خالی شد واسه صحبت کردن


حالا جدا از یه دغدغه وحشتناک که بهم اجازه رسیدگی به امور عادی زندگیمو نمیداد،

میتونم به مشکلات عادی فکر کنم و راحت تر حرف بزنم


بعضی چیزا از گذشته چنان سر دلم مونده که گاهی خیلی ناخودآگاه شروع می کنم به

صحبت کردن و موقعیتی که قبلا بوده رو شرح میدم


دنبال این میگردم ببینم فقط منم که اون چیزا برام غیر معمول بوده یا شنونده های الانم عکس العملی بهش نشون میدن ؟

ولی کی میفهمه قبلا سر یه مسئله پیش پا افتاده غذا خوردن هم باید موذب میبودم و سعی

می کردم به یه شرایط غیرعادی از نظر خودم و عادی و روال از نظر اونا تن بدم؟ 


کی میفهمه نفهمیدن نیازهای اولیه زندگی یعنی چی؟


اونم وقتی دو نفر با اعتماد به نفس تمام یه چیزهایی رو که تو یه زندگی معمولی اتفاق نمیفته رو

عادی و تطبیق با شرایط میدونن و اسمش رو میزارن : تلاش و انطباق محیطی