سلام
من اومدم دوباره درد و دل کنم و به قولی، یه دلنوشته طولانی بنویسم و برم
شاید که گرد و غبار روزهای بی نویسنده و بی نوشته این وبلاگ، دوباره از روش پاک بشه
دیشب یه نوشته خصوصی رو فرستادم برای یکی
همین اخیرا یه روزی به سرم زده بود و به قول معروف یه خط خطی ای کرده بودم
ولی انقد طرف توی نوشته دنبال چرا و دلیل گشت که آخرش به خودم فحش میدادم که این چه غلطی بود کردم براش فرستادم!
فکر نکنین آدمها واستادن حال خوب و بد شما رو بشنون ، نه
یک سری از آدمها تو تمام جملاتتون دنبال اینن که بگردن و ببین <مقصر کیه> ؟؟
بگردن و ببینن کدوم جمله کنایه ای بوده ، کدوم از درموندگی،
و واکنش نشون ندادن به کدوم یکیشه که میتونه براشون گرون تموم بشه!
حتی شاید جملات قشنگتون رو هم تا اخرش نخونن چون جواب این سوالا هیچوقت توش نیست.
میدونین اشتباه کجا بود؟
اشتباه همین خصوصی بودن بود،
خصوصی نوشتن
خصوصی حرف زدن
خصوصی ابراز وجود کردن
باید یک سری آدمها رو بندازی تو یه دنیای بزرگتر
باید خیلی سریع از گود خصوصی خارجشون کنی و چاره ای جلوی پاشون نزاری
خصوصی که باشی، میشی عضو یه خلوت دو نفره که شاید هیچ ربطی هم بهت نداره
و مجبور به تحمل دلزدگی ها و یاس آدمهایی میشی که دنیای بیرونشون برخلاف خلوت افسرده و سردشون،
خیلی شاد و هیجانیه!!!
بعد جای بازنده های قصه تغییر میکنه
تو میشی اون آدمی که هیچ دلیل و منطقی پشت تصمیماتش نیست
اینکه چرا رفته، چرا از اول بوده و یا اینکه چرا ناراحته همش بخاطر تخیلات اشتباه و ذهن مریضشه
ولی اونی که تو رو انداخته تو گرداب خصوصی و بی سر صدای خودش، قهرمان قصه هاس
قهرمانانه سربلند میکنه
گاه و بیگاه تو جبهه موافق یا مخالفت ظاهر میشه و نظرات متفکرانه میده
و بعضا با یه لبخند گوشه لب سعی میکنه نشون بده که دلیل رفتار بچگانه و بی منطق تو رو فهمیده،
و میگه : "کاریش نمیشه کرد!!"
"مهسای داستان دیگه کم آورده
روحاً و جسماً کشش رو نداره، چیکارش کنیم خب!"
و بعد که سر و صداها خوابید، دوباره برمیگره سر جای اولش
و صدای تنهایی و غم و اندوه بزرگش که مثل کوه رو دلش سنگینی میکنه رو فریاد میزنه
ولی نه برای همه، فقط یواشکی و بی سر و صدای اضافی
همون چهره متفکر
همون حال خوب همیشگی
همون به اصطلاح "آدم روزهای سخت"
به زانو درت میاره، انقدر که "برای همیشه نبودن" رو ، به ادامه زندگی ترجیح میدی
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس