سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 146
بازدید دیروز: 56
کل بازدیدها: 882899






 
جمعه 90 اردیبهشت 2 :: 12:20 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

روزی مورچه ای دانه درشتی برداشته بود و در بیابان می رفت.

از او پرسیدند:کجا می روی؟
گفت: می خواهم این دانه را برای دوستم که در شهری دیگر زندگی

می کند ببرم.

گفتند:واقعا که مسخره ای!تو اگر هزار سال هم عمر کنی نمی توانی

این همه راه را پشت سر بگذاری و از کوهستانها بگذری تا به او برسی.

مورچه گفت:مهم نیست . همین که من در این مسیر باشم ، او خودش

می فهمد که دوستش دارم

 

saraziba10@yahoo.com

 




موضوع مطلب : داستان کوتاه