سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 96
بازدید دیروز: 261
کل بازدیدها: 881976






 
پنج شنبه 102 مرداد 12 :: 9:25 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

بین رمان هایی که تو زندگیم خوندم، رمانی که خیلی بیشتر از بقیه روایت داستانش رو تو زندگیم حس کردم، "صد سال تنهایی" بود

اونم نه بخاطر تفسیر "تنهاییش"

بیشتر بخاطر توضیح وقایع مشابهی که تو طول زمان تو زندگی آدمها تکرار میشدن

اما چیزی که فرق داره نوع واکنش من به اتفاقاته


5 سال پیش، تو همچین موقعیتی حرص خوردم، یه عاااااالم عصبانی شدم، تیکه انداختم و دلخور شدم

و از استعفا و مقاومت بقیه حمایت کردم

الان تو چنین موقعیتی، میخندم،  به بقیه دلداری میدم، عصبانیتشون رو میفهمم و راحت میگذرم از ناعدالتی 

چون میدونم اونقدرم مهم نیست که بخاطرش بزنی زیر کاسه کوزه همه چی 

یا که با فکر اینکه بهت ظلم شده خودخوری کنی و حرص و جوش بخوری


به قول پدرام، چیزی که خیلی مهمه، نوع روایت ما از اتفاقاته

اگه تو ذهنمون یه جوری روایت کنیم که خیلی تحت فشاریم و ظلم شده بهمون،

همین فکر و خیال روانی مون میکنه

اما اگه روایت دیگه ای از قصه کنیم، قطعا نتیجه خیلی بهتره


(حالا اگه خودش بیاد این نوشته ها رو بخونه میگه: نه من اینطوری نگفتم. این تیکه جمله م اونطوری بود فلان طور نبود پوزخند)

مثل دوست خدابیامرزمون، خیلی به کلمات دقت میکنه

صرفا به "جان کلام" کار نداره جالب بود


----------

اما روایت من از این صبح دل انگیز مثلا تعطیل !!!

صبح که میومدم به این فکر میکردم من چقدر آدمهای با این تیپ شخصیتی رو دوست دارم

اینایی که خستگی ناپذیرن، اکتیون، پر از ایده و خلاقیتن و چیزی ناامیدشون نمیکنه

چقدر خوش شانس بودم تو زندگیم که تقریباً همیشه یه آدم این مدلی دوروبرم بوده

فعلا روایت من از این اوضاع خوبه

هنوز اون درده منو نکشته ... قاعدتا باید قوی ترم کنه جالب بود




موضوع مطلب :