سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 110
بازدید دیروز: 183
کل بازدیدها: 883220






 
دوشنبه 88 خرداد 18 :: 2:59 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

کشتى در ساحل امن تر است، ولى براى

این منظور  ساخته نشده است:

"حرکت کن"

 

 

خوب گوش کردن را یاد بگیریم...

گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

اگر افتادی مهم نیست...
به شرطی که موقع بلند شدن از زمین چیزی برداری.

 

 

دیدن لبخند آنهایی که رنج میکشند ، از اشکهایشان دردناکتر است . . .

  

 

 

کودکی که گناه خویش را بدون پرسش ما به گردن می گیرد در حال گذراندن

نخستین گام های قهرمانی است . . .

 

  

 

کسی که می ماند و نمی پرد به یک راز بزرگ آگاه گشته و آن فلسفه پرواز است. اُرد بزرگ

 

  

لبخند بدون اینکه دهندهش رو فقیر کنه

گیرندشو ثروتمند می کنه .

  

  

زن خودش را خوشگل می کند چون خوب فهمیده که چشم مرد، تکامل یافته تر از مغز اوست!" دوریس دی"

  

 

 




موضوع مطلب :
پنج شنبه 88 اردیبهشت 10 :: 1:12 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

 

 

مهم نیست شـیر باشی یا آهو

 

مهم این است که با تمام توان شروع به دویدن کنی




موضوع مطلب :
پنج شنبه 88 اردیبهشت 10 :: 1:8 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

 

مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوائیش کم شده است. به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولى نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. دکتر گفت براى این که بتوانى دقیقتر به من بگویى که میزان ناشنوایى همسرت چقدر است آزمایش ساده اى وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: «ابتدا در فاصله 4 مترى او بایست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو. اگر نشنید همین کار را در فاصله 3 مترى تکرار کن. بعد در 2 مترى و به همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد.» آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق تلویزیون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از همسرش پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ جوابى نشنید. بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم پاسخى نیامد. باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقریباً 2 متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم جوابى نشنید. باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید. سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نیامد.. این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزیزم شام چى داریم؟ زنش گفت: مگه کرى؟ براى پنجمین بار میگم: خوراک مرغ!

 نتیجه اخلاقى:

مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر میکنیم در دیگران نباشد و شاید در خود ما باشد



موضوع مطلب :
<   1   2