سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 228
بازدید دیروز: 170
کل بازدیدها: 882526






 
دوشنبه 85 فروردین 21 :: 11:20 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال




موضوع مطلب :
جمعه 85 فروردین 18 :: 9:17 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

ا- جلال آل احمد

2- فروغ فرخزاد

3- صادق هدایت

4- احمد شاملو

5- هوشنگ گلشیری

6- مهدی اخوان ثالث




موضوع مطلب :
جمعه 85 فروردین 18 :: 8:28 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام.

اینم لوگوی وبلاگ من.

 

خواهش میکنم به جای لینک دادن از این به بعد لوگوی من رو تو وبلاگتون بذارید. البته اگه خواستیدا. بای




موضوع مطلب :
پنج شنبه 85 فروردین 17 :: 9:16 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام. خوبییییییییییییییییییییییییییییییییییین؟

     اول از همه تشویق کنید. تو (امتحان) انرژی اتمی (آزمونهای هماهنگ مدارس) تو مدرسه اول شدم.     

بعدش ( من و مریم و اون یکی سارا و ترانه) رفتیم امروز مخ مدیر رو زدیم ما رو بردن سینما. زیر درخت هلو.

     ما فکر نمیکردیم اینقدر خنده دار باشه. ما که واقعا ً ترکیدیم از بس خندیدیم. کلی حال داد. بازی حمید جبلی محشر بود. خلاصه جای همه تون خالی. به ما که خیلی حال داد. مخصوصا ً بیشتر کیفش اینجا بود که از زنگ آمار در رفتیم بخاطر سینما. قرار هم شد که این آخرین باری باشه که میریم سینما. پس میتونم بگم آخرین باری بود که با نیلوفر رفتم سینما از طرف مدرسه. آخه نیلوفر اینا قراره که از رشت برن. البته تو همین گیلان هستن. ولی بالاخره نیلی جونم میره دیگه.

     امروز بعد از ظهر نمیدونم چرا خطها قاطی کرده بود. سرعت افتضاح بود. حالمون و گرفت.

 

راستی اگه کسی فیلم چپ دست رو دیده نظرش رو بگه درباره ش چون من میخوام بدونم که برم یا نه؟

ممنون.

خوش باشید.

بایییییی تا ؟؟؟




موضوع مطلب :
سه شنبه 85 فروردین 15 :: 10:30 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام بچه ها. خوبین؟

امروز خواهرم اینا رفتن. من الان یه ذره دلم تنگ شده.

فردا امتحان زبان فارسی داریم که من یک کلمه نخوندم. آخر من یه روز این مرده رو ضایع میکنم. همین دبیر زبان رو میگم.

تکه کلاماش هم ایناس:

خوبی از خوبان

دختر پاک  معصوم

عزیزااااااان گل و قشنگ من

من میدونم تو دلای پاک و کوچیک شما هیچی نیست

...

این مرده دیگه با این مزخرفاتش حال من رو بهم زد. چپ میره راست میاد قربون صدقه ی ما میره. امتحاناش رو هم خیلی سخت میگیره. تقلب هم اصلا نمیشه کرد. حالا موندم فردا چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حالا اگه گفتین اسمش چیه؟؟




موضوع مطلب :
دوشنبه 85 فروردین 14 :: 9:53 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام.

     از شانس خوب بنده امروز یه حشره موذی ی ی ی ی ی ی ی ی ... اومد مستقیم رفت تو چشم من. حالا خوبه که نزدیک خونه بود. هیچی دیگه. با گریه دویدم تو خونه. چون نیش زد چشممو . یعنی واقعا چشمم سوخت. بعد از ظهر هم کلی نق زدم که من می ترسم دوباره چشمم عفونت کنه (مثل دفعه ی قبل) که بابام برداشت منو برد دکتر و اونمگفت هیچی تو چشمت نیست. ولی یه قطره داد که اگه چشمم به احتمال 1% عفونت کنه با این قطره عفـونتش از بین بره.

     آخه این شد شانس؟ نه خدائیش. ایندفع رو تو قسمت نظرات بیاین بنویسین که هر کدوم از شما تا حالا چند بار حشره رفته تو چشمتون؟

     خیلی ستمه تو یه سال به خاطر دو تا حشره ی ... آدم چشمش عفونت کنه. از دردش که نپرسین بهتره. پدر آدم در میاد.

     از فردا پس فردا هم میخوام یه عینک بگیرم. البته غیرطبی. بزنم به چشمم که دیگه حشره مشره نره تو چشمم. حالا از فردا دیدین فکر نکین من عینکی شدمااااا. اه. بدبختی از عینکم بدم میاد آخه.

میگم بخاطر این سیستم جدید ساعت مدارس من یه پیشنهاد دارم به این دختر پسرا. بابا کارمندا که باعت ساعت 7/5 سر کار باشن. پس خیابون زیاد هم شلوغ نیست. بیاین ساعت 6 صبح با دوست پسرامون قرار بذاریم. خب نماز رو می تونیم با هم بخونیم دیگه. مگه نه؟؟؟؟؟؟

     آخه آدم نمیتونه به اینا حرف بزنه. ساعت 7 صبح هم شد ساعت؟ من خودم تازه ساعت 7 از خواب اونم به زور بیدار میشم. گاهی وقتا هم که می بینم اوضاع روبه راهه تا ساعت 7:45 میخوابم و بعدشم بابام منو میبره مدرسه. کی حالا حال داره زودتر بیدار شه؟

راستی: امروز نیلوفر نیومده بود. شما نمیدونید چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟

شب خوش. باییی تا ...

 

 




موضوع مطلب :
جمعه 85 فروردین 4 :: 11:23 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام.

بابا دلمون پوسید از بس نیومدیم.

امروز ما مثلا رفته بودیم گردش گرمابدشت بالاتر از رحیم آباد.

هم کوه بود هم رودخونه و خلاصه طبیعت اونجا از زیبایی چیزی کم نداشت.

همون اول کار کار که رفتیم، من و شوهرخواهرم رو یه دفعه جو گرفت و دویدیم که بریم بالای کوه. اون جلو رفت و منم پشت سرش.

یه دفعه خواستم برگردم. دیدم به به. یه شیب خیلی تند. و راهش هم خیلی سُر بود و کفش منم ته ش صاف ِ صاف. خواستم بیام پایین که یه دفعه پام لیز خورد و نزدیک بود بیفتم. یعنی در واقع فقط دست و سرم بالا مونده بودن و پاهام تو هوا آویزون بود. نمیدونین چه منظره ای شده بود. ملت وایساده بودن من و نگاه میکردن. خودم اولش می خندیدم. که یه دفعه خواهرم دید قضیه جدیه و دویـد بالا. اومد دستم و گرفت. ولی من چون انرژی مو از دست داده بودم پایین تر اومدم. اون رو هم داشتم می کشیدم پایین. که یه دفعه به خودم اومدم و یه حرکت کردم و پامو گذاشتم بالا. نمیدونم چه حکمتی بود که پای بنده اون لحظه چسبید به زمین. وگرنه ما الان اون دنیا بودیم  و یکی باید اینجا آگهی ختم ما رو تایپ میکرد. بالاخره اومدم پایین و کلی سرم غر زدن که چرا رفتی بالا. همه دست و پامون هم زخم شد و الان هم همه ی دست و پام درد میکنه.

بعدش رفتیم لاهیجان. تو راه لاهیجان یه جا بابا نگهداشت که مثلا عکس بگیریم. ما دیدیم زیر پامون یه چیزی شبیه دره ست و اون طرفش هم کوه. یه دفعه سر بلند کردیم دیدم شوهرخواهرم اون طرف کوههاست. معلوم نبود مسافت به اون زیادی رو چطوری رفته بود. خیلی زیاد بود. که یه دفعه خواهرم گفت بیا ما با هم بریم. ما هم از اونجایی که خیلی جونمونو دوست نداریم پا شدیم رفتیم و در عرض 5 دقیقه اون طرف کوهها بودیم. ولی خیلی حال داد. این دفعه هم موقع اومدن هر سه تامون یه چیزیمون شد. خواهرم که دستش خورد به گزنه. شوهر خواهرم پاش زخمی شد . منم حسابی رفتم تو گل و یه جا هم دستم زخمی شد.

حالا مثلا ما رفته بودیم گردشااااا. کلی تلفات دادیم. ولی جاتون خالی خوش گذشت.

 

چند وقت پیش یکی از بچه های Friend  لیستم Of گذاشته بود که: خیلی نامردی.      

من متوجه نشدم که چرا نامردم؟؟؟؟؟؟

من هیچof    ای دیگه از ایشون دریافت نکردم. لطفا بگید که من چرا نامردم تا جوابتون رو بدم.

 

مواظب باشید شما که گردش رفتید از این بلاها سرتون نیاد. این زندگی رو فـقط یه بار به آدم میدن. پس مواظب باشید. 

 

 




موضوع مطلب :
پنج شنبه 85 فروردین 3 :: 3:13 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام.

 

نمیدونم که از امکانات جدید پارسی بلاگ خبر دارید یا نه؟

یه هدیه ویژه ی نوروز داشت که واقعا عالی بود و اونم این بود که ما از این به بعد می تونیم نوشته هامون رو توی آفیس تایپ کنیم. البته قبلا هم اینکار رو میکردیم. ولی فرقش با الان اینه که الان ما می تونیم از همین محیط وارد پارسی بلاگ بشیم و نوشته هامون رو بذاریم که این باعث سرعت کار ما میشه.

 

از همین جا از مدیر پارسی بلاگ به خاطر این امکان جدید تشکر میکنم.  

 

حالا از عید دیدنیهای خودمون بگم.

روز اول رفتیم خونه ی مامان بزرگم و اونجا کلی عیدی و از این حرفا ...  خلاصه کلی کیف کردیم.

روز دوم هم که هوا سرد بود و بخاطر خواهر زاده م  (روژین)  خونه موندیم که داییم اینا اومدن خونمون.

امروز هم که روز سومه میخوایم بریم گردش و دور بزنیم.

 

حالا شما میتونید به من یه کمک کنید؟

چند وقت دیگه تولد دوستمه. نمیدونم واسش چی بخرم. خوشحال میشم کمک کنید و نظر بدین که چی واسش بخرم.

دلم واسه مدرسه خیلی تنگ شده. مخصوصا واسه زنگهای ریاضی و فیزیک.

 

امیدوارم تعطیلات عید به همتون خوش بگذره.

خوش باشید.

بای تا ...

 

 




موضوع مطلب :
<   <<   6   7   >