سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 141
بازدید دیروز: 170
کل بازدیدها: 882439






 
جمعه 85 تیر 9 :: 12:17 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام.

بالاخره با ترس و لرز رفتم کارنامه رو گرفتم.

معدلم اومد: 35/18

نمره ی شیمی:  11 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 85 خرداد 24 :: 2:45 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

هر شب به قصه ی دل من گوش می کنی

فردا مرا چو قصه فراموش میکنی

 

سلام

خوب هستین؟

بالاخره امتحانات تموم شد و  یه نفس راحت کشیدم.

بعد امتحان با بچه ها رفتیم سینما. فیلم « آتش بس»  بعدشم رفتیم یه چیزی خوردیم.

فیلمش قشنگ بود. فالوده ش هم خوشمزه بود . فالوده رو مهمون نیلوفر بودیم.

امروز از نیلوفر خداحافظی کردم. آخه نیلوفراینا امسال از رشت میرن و من دیگه نمی بینمش.

دلم خیلی ی ی ی ی ی ی ی ی ی واسش تنگ میشه.

ما از 21 تیر دوباره مدرسمون شروع میشه. البته هفته ای فقط یک روز. اونم چهارشنبه ها.

هفته ی دیگه هم کارنامه میدن.  اگه معدلم پایین 18 بیاد ... مخم رو میخوره که چرا درس نخوندی.

الان خیلی خوابم میاد.. ولی دوست ندارم برم بخوابم. از بس که نیومدم اینترنت دلم تنگ شده. چند وقت هم هست که اصلا حوصله ی چتیدن رو ندارم.

اصلا.

 




موضوع مطلب :
پنج شنبه 85 خرداد 18 :: 7:21 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

 

اینم وبلاگ جدید من

Http://saieepic.parsiblog.com

 

سر بزنید و نظر بدید.




موضوع مطلب :
دوشنبه 85 خرداد 15 :: 1:11 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام. امیدوارم همگی خوب باشید.

چند وقته اصلا حوصله ی وبلاگ رو ندارم. در عوض از صبح تا شب دارم تو اینترنت دنبال عکس میگردم. هر عکسی که باشه. حوصله م خیلی سر رفته. همیشه موقع امتحانات اینجوریه.

پس فردا امتحان ریاضی دارم.

امتحان شیمی رو که گند زدم. همین چند دقیقه پیش یکی از دوستای پارسالم زنگ زد. دیدم اونم خبر داره که من امتحان شیمی رو بد دادم. ماشاالله خبرا زود می پیچه.

امروز رفتیم خونه مامان بزرگم. من که اصلا حوصله نداشتم اونجا بشینم. یه دفعه مامان بزرگم برگشت بهم گفت: برو یه چند تا آلوچه بچین بیار. قربونش برم که منو فرستاد دنبال نخود سیاه. بالاخره با بابا رفتیم و یه عالمه آلوچه چیدیم. جای شما هم خالی. خیلی خوشمزه بود.

نتیجه این شد که من بعد از دو روز تعطیلی هنوز یه کلمه هم ریاضی نخوندم.

 

راستی  به این وبلاگ روبرو سر بزنید. چون واقعا قشنگه. 

 

http://shemshad.parsiblog.com




موضوع مطلب :
سه شنبه 85 خرداد 9 :: 12:57 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

 

 

           تولد،آمدنیست نا اختیارانه ‍؛

 

                    مرگ ، رفتنیست ناچارانه؛

 

                              و در این میان ، زندگی، فرصتیست برای انتخاب.

 

                                              پس ، باید کوشیـــــــــــــــــــــــــد تا بهتـرین انتخاب را داشت!

 




موضوع مطلب :
یکشنبه 85 خرداد 7 :: 8:41 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

 

           بی کفشی بهانه است

 

                                                   پا برهنه هم می توان رسید




موضوع مطلب :
جمعه 85 خرداد 5 :: 3:40 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

 


و این منم

زنی تنها

در آستانه ی فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین

و یأس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دستهای سیمانی.

زمان گذشت

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت 

چهار بار نواخت

امروز روز اول دی ماه است

من راز فصلها را می دانم

و حرف لحظه ها را می فهمم

نجات دهنده در گور خفته است

و خاک، خاک پذیرنده

اشارتیست به آرامش


زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت.

در کوچه باد می آید

در کوچه باد می آید

و من به جفت گیری گلها می اندیشم

به غنچه هایی با ساقهای لاغر کم خون

و این زمان خسته ی مسلول

و مردی از کنار درختان خیس می گذرد

مردی که رشته های آبی رگهایش

مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش

بالا خزیده اند

و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را

تکرار می کنند

ــ سلام

ــ سلام

و من به جفت گیری گلها می اندیشم


در آستانه ی فصلی سرد

در محفل عزای آینه ها

و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ

و این غروب بارور شده از دانش سکوت

چگونه می شود به آن کسی که می رود اینسان

صبور،

سنگین،

سرگردان،

فرمان ایست داد.

چگونه می شود به مرد گفت که او زنده نیست، او هیچ وقت زنده نبوده است.


در کوچه باد می آید

کلاغهای منفرد انزوا

در باغهای پیر کسالت می چرخند

و نردبام

چه ارتفاع حقیری دارد


آنها تمام ساده لوحی یک قلب را

با خود به قصر قصه ها بردند

و اکنون دیگر

دیگر چگونه یک نفر به رقص برخواهد خاست

و گیسوان کودکی اش را

در آبهای جاری خواهد ریخت

و سیب را که سرانجام چیده است و بوییده است

در زیر پا لگد خواهد کرد؟


ای یار، ای یگانه ترین یار

چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند.

انگار در مسیری از تجسم پرواز بود که یک روز آن پرنده نمایان شد

انگار از خطوط سبز تخیل بودند

آن برگهای تازه که در شهوت نسیم نفس می زدند

انگار

آن شعله ی بنفش که در ذهن پاک پنجره ها می سوخت

چیزی بجز تصور معصومی از چراغ نبود.

 

در کوچه باد می آید

این ابتدای ویرانیست

آن روز هم که دستهای تو ویران شدند باد می آمد

ستاره های عزیز

ستاده های مقوایی عزیز

وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می گیرد

دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سرشکسته پناه آورد؟

ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم می رسیم و آنگاه

خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد.

من سردم است

من سردم و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد

ای یار، ای یگانه ترین یار « آن شراب مگر چند ساله بود؟»

نگاه کن که در اینجا

زمان چه وزنی دارد

و ماهیان چگونه گوشتهای مرا می جوند

چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه می داری؟

من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم

من سردم است و می دانم

که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی

جز چند قطره خون

چیزی به جا نخواهد ماند.

خطوط را رها خواهم کرد

و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد

و از میان شکلهای هندسی محدود

به پهنه های حسی وسعت پناه خواهم برد.

من عریانم، عریانم, عریانم

مثل سکوتهای میان کلامهای محبت عریانم

و زخمهای من همه از عشق است

از عشق، عشق، عشق.

من این جزیره ی سرگردان را

از انقلاب اقیانوس

و انفجار کوه گذر داده ام

و تکه تکه شدن، راز آن موجود متحدی بود

که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد.

 

سلام ای شب معصوم!

سلام ای شبی که چشمهای گرگهای بیایان را

به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می کنی

و در کنار جویبارهای تو، ارواح بیدها

ارواح مهربان تبرها را می بویند

من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صداها می آیم

و این جهان به لانه ی ماران مانند است

و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست

که همچنان که تو را می بوسند

در ذهن خود طناب دار تو را می بافند

سلام ای شب معصوم!

 

میان پنجره و دیدن

همیشه فاصله ایست

چرا نگاه نکردم؟

مانند آن زمان که مردی از کنار درختان خیس گذر می کرد ...

چرا نگاه نکردم؟

انگار مادرم گریسته بود آن شب

آن شب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفت

آن شب که من عروس خوشه های اقاقی شدم

آن شب که اصفهان پر از طنین کاشی آبی بود،

و آن کسی که نیمه ی من بود، به درون نطفه ی من بازگشته بود

و من در آینه می دیدمش،

که مثل آینه پاکیزه بود و روشن بود

و ناگهان صدایم کرد

و من عروس خوشه های اقاقی شدم ...

انگار مادرم گریسته بود آن شب.

چه روشنایی بیهوده ای در این دریچه ی مسدود سرکشید

چرا نگاه نکردم؟

تمام لحظه های سعادت می دانستند

که دستهای تو ویران خواهد شد

و من نگاه نکردم

تا آن زمان که پنجره ی ساعت

گشوده شد و آن قناری غمگین چهار بار نواخت

چهار بار نواخت

و من به آن زن کوچک برخوردم

که چشمهایش، مانند لانه های خالی سیمرغان بودند

و آنچنان که در تحرک رانهایش می رفت

گویی بکارت رؤیای پرشکوه مرا

با خود به سوی بستر شب می برد.

 

آیا دوباره گیسوانم را

در باد شانه خواهم زد؟

آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت؟

و شمعدانیها را

در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت؟

آیا دوباره روی لیوانها خواهم رقصید؟

آیا دوباره زنگ در مرا به سوی انتظار صدا خواهد برد؟

به مادر گفتم: « دیگر تمام شد »

گفتم: « همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد

باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم»




موضوع مطلب :
یکشنبه 85 اردیبهشت 31 :: 8:1 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

خیلی بدین.

چرا نظر نمیدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




موضوع مطلب :
یکشنبه 85 اردیبهشت 31 :: 2:43 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام.

این چند روز که نیومدم دلم خیلی تنگ شد.

الان هم داخل کافینت هستم.

چند دقیقه دیگه باید واسه تعیین سطح برم طبقه ی بالا که میشه همون موسسه زبان کیش.

امتحانات از فردا شروع میشه.

اولی فیزیکه و با اینکه یه هفته تعطیل بودیم من هنوز یک دور هم درست حسابی نخوندم.

به جای فیزیک نشستم ریاضی خوندم. من اینطوریم دیگه.

بعد موقع امتحان ریاضی می شینم فیزیک میخونم.

میگم آخرش اگه ما انیشتین نشدیم دیگه لاوازیه می شیم.

یه هدیه میخوام از طرف خودم اینجا واسه بچه های رشت بذارم. در عوض شما هم دعا کنید من امتحانم رو خوب بدم.

کم هست. ولی به عنوان اولین هدیه بدک نیست.

کارت اینترنت 4 ساعته ( شبانه ) مارلیک

( 2 شب الی 8 صبح )

Username: FN74918

Password: 4356037975

Dial number: 8839597

شماره پشتیبانی: 8836900 ــ 0131

این که حالا مجانی بود. ولی اگه کسی واقعا کارت شبانه میخواد من حاضرم 80 ساعت کارت شبانه بدم و 10 ساعت کارت روزانه بگیرم.

هر کسی بخواد میتونه یه کارت 20 ساعته (10 ساعت روزانه + 10 ساعت شبانه ) مارلیک رو به قیمت 1800 تومان بخره و اون 10 ساعت شبانه که میشه مال خودش . 10 ساعت روزانه رو بده به من. منم 80 ساعت کارت شبانه بهش میدم.

بابا معامله از این بهتر؟

البته در ازای 15 ساعت هم حاضرم 100 ساعت کارت شبانه بدم.

منتظرم. هر کی خواست خبرم کنه.




موضوع مطلب :
شنبه 85 اردیبهشت 30 :: 11:31 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

خوشا که سنگ فرو افتد و تو ناگزیر فرود آیی و دوباره آن را بر شانه به فراز کشانی. فرود آمدن برای دوباره به فراز رفتن. مگر نه تو یکبار دیگر نیز قبلا ً فرود آمده ای (فرود افکنده شده ای) ؟

 

مگر نه « آسمان بار امانت نتوانست کشید » و قرعه ی نام به نام تو  ــ انسان ــ  زدند؟

 

پس شکست نخورده ای.

 

تو نیرومندتر از آسمانی. تو باز رو به فراز داری.

تو بالاخره آسمان را تصرف خو اهی کرد.

معراج دروغ نیست. درست معنی نشده است.   




موضوع مطلب :
<   1   2   3   4   5   >>   >