سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 221
بازدید دیروز: 170
کل بازدیدها: 882519






 
یکشنبه 85 اردیبهشت 24 :: 9:11 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

به خبر خوب البته واسه من

 

 

یکی از نوشته هام جز نوشته های برگزیده شد.

 

 




موضوع مطلب :
شنبه 85 اردیبهشت 23 :: 12:20 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام.

حالا اگه بخوایم URL یه عکس رو که نمیشه روش Right Click  کرد رو بدست بیاریم چیکار باید بکنیم؟

 

شاید خیلی راه حل باشه. ولی من فقط همین یکی رو پیدا کردم.

 

سایت رو بوسیله ی Internet Download Accelerator  دانلود کردم.

 

بعد اینکه سایت دانلود شد یه سوال پرسید که این فایلی که دانلود کردین چند تا فایل دیگه هم همراشه. میخواین اونا رو هم save کنید یا نه؟

من  ok  کردم. بعد موقع دانلود شدن عکس که رشید اونجا اسم ساتی رو که عکس توش آپلود شده بود رو نوشت.  یعنی URL  اون عکس.

 

حالا میتونید امتحان کنید.

این سوال رو داداش سعید پرسید.

وای داداش سعید نمیدونی چقدر گشتم و فکر کردم تا بالاخره به این نتیجه رسیدم. ولی دستت درد نکنه که باعث شدی یه چیز جدید یاد بگیرم.

مرسی ی ی ی ی ی ی ی ی

 

 




موضوع مطلب :
جمعه 85 اردیبهشت 22 :: 10:55 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام به همگی.

درا دامه ی اون مطلب قبلی یه نفر سوال کرد که اگه تو سایت نتونستیم اصلا مطلب رو انتخاب کنیم اون موقع واسه کپی کردن چیکار کنیم؟

 

1 - سایت رو Save  کنید. حالا روی اینترنت اکسپلور ِ ایجاد شده که اسم اون سایت روشه (یعنی همون فایل save  شده)  right Click  کنید. حالا Open With  رو بزنید. حالا هم Microsoft Word   رو انتخاب کنید. حالا می بینید که همون نوشته ها داخل Word   باز شدن و خیلی راحت می تونید اونا رو کپی کنید.

 

2 - فکر کنم اونایی که جاوا اسکریپت بلدن بتونن اون مطلب رو راحت کپی کنند. یعنی با save   کردن سایت . و با ایجاد یه سری تغییرات که من خودم بلد نیستم. ولی فکر کنم اینطوری بشه.




موضوع مطلب :
جمعه 85 اردیبهشت 22 :: 5:8 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام.

اینم یه مطلب دیگه. حالا هی نگین چرا آپ نمی کنی؟

 

بعضی وقتا میرین تو یه وبلاگ و هر چقدر میخواین مطلب توش رو کپی کنید می بینید اجازه نمیده و در واقع Error  میده.

اینجور موقع ها:

1 - اول متنی رو که میخواین کپی کنید رو انتخاب کنید .

2 - از منوی بالای صفحه گزینه ی Edit رو انتخاب کنید .

3 – از صفحه ی باز دشه گزینه ی copy رو انتخاب کنید و حالا هر میخواین اون مطلب رو کپی کنید.

 

 

حالا وقتی میخواین یه عکس رو از سایت کپی کنید ولی وقتی رو عکس right click  می کنید می بیینید هیچ گزینه ای نمیاد.

اینجور موقع ها سایت رو Save کنید .

برای save کردن : 

File  >   save as …

 

حالا برین اونجایی که سایت رو save  کردین. اونجا یه فولدر هم به اسم اون سایتی که سیو شده ایجاد شده. برین تو اون فولدر. حالا عکس رو از اونجا بردارین.

 




موضوع مطلب :
جمعه 85 اردیبهشت 22 :: 5:6 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال


 

یکی از مشکلات ویندوز xp  راه نفوذ به آن در صورت فراموش کردن password می باشد .همانطور که همه شما می دانید xp امکان جالب switch user را دارد که می توان محیط را برای کار user های مختلف فراهم کرد .حالا اگر شما این password را فراموش کنید چاره چیست؟. در این حالت چند راه نفوذ هست و آن این است که در هنگام ظاهر شدن منوی کاربران در ابتدا ، دو بار کلیدهایALT+CTRL+ DELETE را فشار دهید سپس در قسمت نام کلمه administrator را تایپ کرده و قسمت password را خالی بگذارید و Ok را بزنید در این حال وارد سیستم می شوید.
2.حال اگر در هنگام نصب ویندوز
Xp برایAdmin پسورد گذاشته باشند چه کار کنیم؟
برای این کار قبل یا هنگام بالا آمدن ویندوز کلید
F8 را زده سپس بسته به نوع نیاز خود یکی از گزینه های Safe Mode را انتخاب کنید.
بعد از وارد شدن به ویندوز در منو
Start کلیک کنید سپس گزینه RUN را انتخاب کرده ودر جای خالی عبارت
 
Control userpasswords2 را تایپ کنید.
پنجره باز شده دارای 2
TAB به نام هایUsers & Advanced می باشد.
TAB Users را انتخاب کرده و تیک گزینه:User must enter a username andpassword to use this computer را بردارید
با برداشتن تیک این گزینه دیگر هنگام ورود به ویندوز از شما پسورد گرفته نمی شود.
 


حالا با استفاده از گزینه Add می توان نام کاربری را به آن اضافه و با استفاده از گزینه Remove می توان نام کاربری را حذف کرد.
همچنین با استفاده از گزینه
Properties می توان میزان دسترسی کاربران به ویندوز را تعیین کرد.

  




موضوع مطلب :
چهارشنبه 85 اردیبهشت 20 :: 8:0 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام. امیدوارم همگی خوب باشید.

بالاخره آقای رجبی نژاد روز دوشنبه اومدن مدرسه.

واسش کتاب خریدیم.  حیات مردان نامی   5 جلد

وقتی اومد همه دویدیم طرفش و دورش کردیم. مثل روزای قبل نبود. هنوزم نیست.

فهیمیدیم که 22 سال قبل ایشون با یه ماشین تصادف کردن و واسه همین به جمجمه شون آسیب رسیده. ایندفعه هم که حالش بد شد بعضی دکترا گفتن که بخاطر همون تصادفه که حالت بد شده.

حالا ما به ایناش کار نداریم.

مهم اینه که حال آقای رجبی نژاد اونقدر خوب هست که بتونه بیاد مدرسه و سر کلاس.

امروز  یه  عکس باهاش گرفتم. تکی. هم با اون. هم با آقای پارسایی(فیزیک).  

البته با دوربین مرجانه. موقع امتحانا دوربین خودم رو هم میرم و با آقای پارسایی حتما عکس می گیرم.

امروز 3 تا امتحان داشتیم. اولی زبان فارسی بود که از 8 تا سوال 3 تاشو از بچه ها گرفتم.

دومی  مسابقه ی علمی بود که فقط 5-6 نفر بودیم و ما رو گذاشتن تو یه کلاس و در و بستن و رفتن.  سوالای فیزک و ریاضی و هندسه رو من حل میکردم. بقیه رو هم مرجانه و مهرناز و سپیده. بعد به هم می گفتیم جوابها رو.

کلی کیف داد.

بعدشم امتحان عربی داشتیم.

ما رو دوباره بردن تو یه کلاس دیگه. ایندفعه تعدادمون بیشتر بود. خودمون در رو بستیم و فکر کنم هممون 20 بشیم.

جالب اینجاست که دیروز هم امتحان عربی داشتیم. ولی من خیلی خیلی خیلی بد دادم.

خب الان دبیرمون  ورقه و رو ببینه درجا دوزاریش میفته دیگه.

چند روز دیگه تولد یکی از بچه هاست.

من یکی که نمیخواستم واسش کادو بخرم. یعنی اصلا پولش رو ندارم و خیلی هم باهاش صمیمی نیستم. یه دفعه امروز دیدم بچه ها اومدن دارن برنامه ریزی میکنن که 5 نفریم و هر کی ؟؟؟؟ پول بذاره و از این حرفا. کلی حالک گرفته شد. البته فکر کنم نیلوفر هم تصمیم نداشت واسش پول بذاره.

یکشنبه روز آخر مدرسمونه. اونم بخاطر امتحان داریم میریم. آمادگی دفاعی. بعدشم که امتحانات شروع میشه.

خیلی بخاطر شیمی و عربی نگرانم. خیلی ی ی ی ی ی ی ی ی ی

چند روز پیش یه سری عکس گذاشتم اینجا از ریکی مارتین. ولی هر کی اومد نظر بده گفت که عکسا بالا نیومد . نمیدونم چرا. خودم که وبلاگ رو باز میکردم بالا میومد.

چند روز پیش داشتم از مدرسه میومدم خونه خیلی عصبانی بودم. یادم نیست واسه چی.

یه پسری هست که من هر روز که دارم میام می بینمش.

ولی تا حالا که حرفی نزده بود بهم.  همون روز منو دوباره دید و گفت: ببخشید میخواستم چند لحظه باهاتون صحبت کنم.

منم که عصبانی. خیلی اخم کرده بودم. اینو که گفت بیشتر اخم کردم و تند رفتم.

پسره هم گفت: ایشالله فردا.

از روز بعدش تا حالا دیگه ندیدمش. فکر کنم بدبخت خیلی ترسید. دیگه اصلا پیداش نیست.

 

 




موضوع مطلب :
جمعه 85 اردیبهشت 15 :: 1:33 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام.

دیروز از طرف مدرسمون ما رو بردن سالن خاتم الانبیا واسه جشن.

ببینید چه کسایی اومده بودن:

دکتر بهزاد   آقای نیک روش   آقای خوش اخلاق    آقای رضا ماسوله     آقای پارسایی    آقای بهری     و...

مدیر بیشتر دبیرستانهای رشت و مدیر مدرسه ی تیزهوشان

من تو قسمت پذیرایی بودم.

شاید باورتون نشه. همین که افتخار این رو داشتم که ازشون پذیرایی هم کنم واسم خیلی بود. و میتونم بگم دیروز یکی از بهترین روزهای زندگیم. یه روز به یاد موندنی. اونم با عکسهایی که از آقای نیک روش گرفتم همیشه به یادم میمونه. دیروز داشتم فکر میکردم که چی میشه همچین استادهایی همیشه بین ما بمونن. و فکر میکردم اگه خدا نکررده واسشون مشکلی پیش بیاد چه فاجه ایه. مثل استاد اردشیری که ...

آقای رجبی نژاد تو اون جشن شرکت نکردن. یعنی به ما گفتم واسش یه مشکلی پیش اومده و نیومده.

امروز فهمیدیم آقای رجبی نژاد شب ِ سه شنبه حالش بد شده و بردنش بیمارستان و چند ساعت هم تو CCU  بوده .  تو کلاس بیشتر بچه ها گریه میکردن. واقعا دلمون واسش تنگ شده. واسه درس دادنش  حرف زدنش  مهربونیش. و خدا میدونه که چقدر دوستش داریم. فکر میکنم  اون لحظات تنها چیزی که بچه ها بهش فکر میکردن و میخواستن سلامتی آقای رجبی نژاد بود.

تا اینکه طاقت نیاوردیم و با یکی دو تا از بچه ها رفتیم پیش آقای فروحی. ایشون پیش خودمون زنگ زدن خونه ی آقای رجبی نژاد و فهمیدیم که خطر رفع شده و ایشون الان خیلی بهتر از قبل دارن تو خونه استراحت میکنن. واقعا خوشحال بودیم. همه خوشحال بودند. شاید شما درک نکنید . شاید شما تا حالا هیچکدوم از دبیراتون رو اینقدر دوست نداشتید. ولی آقای رجبی نژاد واسه ما فقط دبیر نیست. یه چیزی بیشتر. یه چیزی در حکم یه پدربزرگ دوستداشتنی و فوق العاده با سواد.

قهرمان تنیس   نفر اول دانشگاه مشهد    نفر هشتم دانشگاه تبریز   

الان از شما میخوام که واسش دعا کنید که کاملا خوب بشه و باز بتونه بیاد سر کلاس. نه به خاطر ما. بخاطر خودش که به این کار علاقه منده.

آقای رجبی نژاد:      از صمیم قلب و از طرف همه ی دانش آموزای دوم ریاضی مدرسه ... رشت:

 

 

دوسـتت داریـم




موضوع مطلب :
پنج شنبه 85 اردیبهشت 14 :: 3:29 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال




موضوع مطلب :
دوشنبه 85 اردیبهشت 11 :: 9:27 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام. خوبین؟

چند رو بود که آپ نکرده بودم. الان بیکار بودم گفتم یه سر بیام.

چهارشنبه مدرسمون جشنه واسه روز معلم. اینطور هم که معلومه خیلی قضیه جدیه. یعنی یه جشن درست حسابی. دبیرای مدرسه های دیگه هم دعوتن. البته دبیرای خیلی معروف و خوب رشت.

مثلا ً: آقای نیک روش ـ آقای خوش اخلاق ـ آقای بابلیان ـ آقای روشن (فکر کنم) و ...

 

آقای بحری و رضا ماسوله و رجبی نژاد هم که حتما هستن.

جای استاد اردشیری  واقعا تو همچین جشنی خالیه.

 

من پیش آقای دلسوز (دبیر فیزیک ) کلاس میرم. دیروز یه سوتی ِ حسابی دادم. برگشتم گفتم : آقای دلسوز مدرسه ی ما جشنه. شما هم دعوتین؟ (میخواستم ببینم دبیرای مدارس دیگه هم دعوتن یا نه؟)  اونم برگشت گفت من اصلا خبر ندارم و نه .

 

امروز فهمیدم که بیشتر دبیرای مدرسه ی کوشیار دعوتن غیر از یکی دو تا.  که یکشون هم آقای دلسوزه. بیچاره اگه بفهمه کلی ناراحت میشه. نباید لو میدادم که جشنه.

    

     فکر نکنم آقای نیک روش منو یادش باشه. تابستون پیشش کلاش میرفتم.

 

عکس آقای X ظاهر شد. شاید تا چند روز دیگه عکس رو بیارم بذارم اینجا. میترسم طرف بفهمه و بد بشه.

فردا امتحان ریاضی داریم. 14 صفحه مونده که نخوندم.  

 

امروز داشتم فکر میکردم با خودم گفتگ کلی کلاس داره مدرسه مون جشنه و همه ی دبیرای خوب رشت دعوتن.

بعد فکر کردم پس بچه های کوشیار چی باید بگن. اونا که هر روز دارن این دبیرا رو می بینن و باهاشون کلاس دارن. پس خیلی خوش به حالشووووووووون.

 

 

 

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 85 اردیبهشت 6 :: 12:47 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

اگر زنها بر مردها حکومت می کردند:

 

          -  زن های کم تری رژیم می گرفتند ، چون استاندارد وزن ایده آل آن ها از 40 کیلو بالاتر می رفت.

-         خرید به عنوان یکی از حرکات ایروبیک در نظر گرفته میشد.

-         مرد ها منشی روسای زن می شدند.

-         دستمزد مرد ها در ازای هر 1 دلاری که زن ها به دست می آوردند 70 سنت بود.

-         در حالی که زن مشغول تماشای تلویزیون بود ، مرد خانه برایش نوشیدنی و آب میوه می آورد.

-         مرد ها عباراتی چون " متاسفم ، دوستت دارم ، اصلاً چاق به نظر نمی رسی " را یاد می گرفتند.

-         مرد ها ره بنا به وضع ظاهرشان و زن ها را بر اساس عملکردشان مورد قضاوت قرار می دادند.

-         مرد ها همان قدر که به کار خود اهمیت می دادند استحکام روابط خانوادگی و خویشاوندی خود را نیز مهم می شمردند.

-         برنامه اخبار ورزشی در تلویزیون بیش تر از 1 دقیقه نبود .

-         مرد های چاق دائماً نگران اضافه وزن خود بودند .

-         پس از تولد کودک ، به مرد ها شش هفته مرخصی برای مراقبت از فرزند تعلق می گرفت.

 

http://dadashfarid.blogfa.com

 




موضوع مطلب :
<   1   2   3   4   5   >>   >